نجوا با شهیدان روزی كه به پاكستان رسیدیم، سید عجیب دلشاد بود. یک روز به كنار مزار عارف حسینی رفتیم. آقا مرتضی نشست كنار مزار و برای ساعتی گریه كرد! معاون شهید عارف حسینی آنجا بود. با چشمانی شگفت‌زده به او نگریست! با تعجب پرسید: «شما قبلاً ایشان را دیده بودید؟» سید مرتضی اشک‌هایش را پاک كرد و از كنار مزار برخواست و گفت:«خیر،‌ من قبلاً ایشان را ندیده بودم». مرتضی تمام شهدا را می‌شناخت، خون همه آن‌ها در رگ‌های او می‌جوشید. چهره هر شهیدی را كه می‌دید .. می‌گفت: «فكر كنم روزی من او را دیده‌ام». اما همه آنان را مرتضی به چشم یقین دیده بود. شب‌های سید، شب‌های نجوا با شهیدان بود. برشی از كتاب "همسفر خورشید" شهید بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca