متن دل نوشته سرکار خانم " بهاره سادات حسینی از شهرستان محلات "
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
خواستم دلنوشته ای برای کربلا بنویسم و به قلم فرمان نوشتن دادم اما دلم چیزی نداشت.
از روی بغض و لج گفتم: من که اصلا کربلا نرفتم و وقتی نرفتم از چی دقیقا تعریف کنم؟
بعد از مدتی که بغضم را فرو دادم به خودم گفتم که شاید برای نرفته ها هم جا باشد و شاید بعضی وقتها باید از نرفتن و ندیدن گفت.
با دل و ذهنم کلنجار می رفتم که چه کنم و چه بنویسم!!!؟؟؟
خودم را کوله بر دوش میان عاشقان رها کردم و قدم به قدم پیش می رفتم و میان زمزمه ها و حرفهای همسفرهایم به لبیک یاحسین(ع) می رسیدم. دیدم در میان این عمودها همه چیز مهیا است و فقط باید دل به راه بدهی و بروی، بی خیال شدم و رو به شام کردم و پا به پای اُسرا به قدم زدن پرداختم.
آفتاب بر سرم نعره می زد و خار بیابان بر پاهای برهنه ام تازیانه می کوبید.
جرات نداشتم به پشت سر نظر کنم و حتی زمزمه ای بر لب بیاورم. فقط زخم بود و خون که پیش رو می رفت و من در قفایش مجبور به رفتن.
طاقتم طاق شد و دست برای بیعت با یزید دراز کردم. چه فرق میکند که ظاهرا با یزید باشی و باطنت برای حسین(ع) بتپد؟؟؟؟
اینجا که امامت بر نیزه و حجت در زنجیر است و برای من سفره ای مهیا نیست!!! حفظ جان و تقیه هم که جایز است!! به زمان برگشتم و تقیه را دیدم، آنان که باطنشان یزیدی بود و ظاهرشان حسینی(ع). از شرمندگی ام کم شد و محکمتر به راه بازگشتم.
چقدر با کاروان اُسرا سخت می گذرد. نه از غذای چرب خبر هست، نه لباسی از حریر و حتی یک سرپناه برای آرمیدن نیست.
چقدر باید از زبان ملت نشخوارِ ارتداد بشنوم؟! مگر نمیدانند ما کاروان زندگی اسلام هستیم!
وای، زینب جان (س) من گوشهایم سنگین شده و چشمهایم خواب آلود، می شود مرا عفو کنی از این همراهی؟
عطای همراهی اُسرا را به لقایش بخشیدم و به عمودها برگشتم، راستی اینجا هم جایگاهی ندارم و باید کوله را بر دارم و به آشفتگی ذهن برگردم.
گاهی باید نبود و نرفت. گاهی باید ندید و نگفت.
حکمت صبوری برایم آشکار شد. باید صبر کرد و چشم به جاده دوخت.
اگر دیروز همراه کاروان می رفتم، دینم را به دنیا می فروختم و شاید اگر امروز هم پیاده بر جاده می کوبیدم، عشق در سینه ام را به چشمانی که بر همه جا می چرخد، می باختم. لیاقت همراهی و پیاده رفتن را نداشتم ولی اشتیاق حسینی بودن و حسینی شدن را تا ابد بر سینه می کوبم و امید به دیده شدن از فراز گنبد شش گوشه و دست گیری سقای بی دست دارم.