❤️ 🥀✨ من و فرزندم عباسعلی در جبهه دهلران با هم همرزم بودیم. یک روز من بیرون چادر روی تپه ای تنها نشسته بودم که دیدم دو نفر با موتور به سرعت به طرف من می آیند.ایستادم ببینم تا چه کسی به سمت من می آید. از بس چهره آنها را خاک گرفته بود قابل شناسایی نبودند. راننده موتور را شناختم. پسرم شهید عباس علی بود. اما ترک او را نشناختم. چون چهره او شدیدا از گرد و غبار پوشیده بود که وقتی کنار من ترمز زد دیدم شهید نورعلی نقدی می باشد. گفتم: چرا چهره تان اینقدر گرد و خاکی است؟ پسرم گفت: از بس هواپیماهای عراقی بمباران می کردند اینطوری شدیم و در مسیر برگشت به سختی از دست آنها نجات پیدا کردیم. ✍ به روایت پدر بزرگوار شهید 🌷 🌷 : ۱۳۴۲/۰۹/۱۱ بهشهر_شهیدآباد 🕊 : ۱۳۶۵/۱۰/۰۶ ام الرصاص هدیه به ارواح مطهر شهدا 🌷 موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر @behshahr_arbaeen