شـرهانے بودیـم. خادم اونجا فهمید از یزد اومدیم،ذڪر خیر رو پیش کشید. فڪر مےڪرد یزدیِ +گفـت من از بچه های یزد خاطره خوبے دارم. خادمے داشتیم ڪه از همه خوش روتر و مهربانتر بود. هر شـب توی یادمان شـرهانے روضـه مےگرفت. مفصل هم عزاداری مےڪرد. پشت لباسش نوشته بود « منم گدای فاطمه» 🌷