توی ماشین نشسته بودیم و در راه مأموریت به جنوب کشور بودیم معمولاً از هر دری صحبت به میان می آمد به محض اینکه بوی غیبت از حرف کسی می آمد، محمود به صورت ناگهانی می پرید وسط حرفش و طوری که انگار اتفاق خطرناکی افتاده باشد می گفت: آقایان ساکت، یه لحظه ساکت! بعد همه ساکت می شدند تا ببینند ماجرا چیست و چه اتفاقی افتاده می خندید و ازشان می خواست که صلوات بفرستند همه صلوات می فرستادند و غیبتی صورت نمی گرفت! 📚 شهید عزیز 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin