در محضر مردانی از جنس نور شهید محسن فانوسی🌷 پسر کوچکم رو خیلی برای نماز خوندن تشویق می کرد فاطمه هم با اینکه هنوز حرف نمیزد اما ادای نماز خوندن رو درمی آورد و سرش رو روی مهر میذاشت.کلی ذوقش رو می کرد و ازش عکس می گرفت. اوایل بیشتر نماز رو به جماعت می خوندیم اما از وقتی که فاطمه شروع به راه رفتن کرد دیگه نمی شد. وسط نماز میومد بغلم و مجبور می شدم بچه بغل نماز بخونم همیشه نماز های پشت سر محسن رو دوست داشتم. از مشهد برای فاطمه یه چادر کوچیک سفید گرفته بود. برای فاطمه روسری می پوشید و چادر رو سرش می انداخت و ازش عکس می گرفت می گفت : دوست دارم دختر خوشگل بابا با حجاب باشه. هر وقت برای خودش سجاده می انداخت برای محمد مهدی و فاطمه هم یکی یکی سجاده پهن می کرد همیشه می گفت : باید به بچه ها نماز خوندن رو یاد بدیم تا خیالمون بابت عابت خودمون و بچه ها راحت باشه. به نماز اول وقت خیلی تاکید می کرد بعضی وقت ها که اذان می داد میومد آشپزخونه دستم رو می گرفت و می برد برای خوندن نماز.می گفت : باید نماز رو اول وقت خوند تا بالا بره، کار و ظرف و غذا پختن بمونه برای بعد. 🎤راوی: همسر شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin