😂تحمل😂   داخل میدان مین عراقی ها صدای کُپ انفجار خفیف مین بلند شد و بین دود و خاک قاسم نیروی تخریب گردان 999 آنی زیر پایش خالی شد و روی پای راستش خراب شد روی زمین. هول خودم را رساندم بالای سر او. زانو زدم و سرش را توی بغل گرفتم. رنگ و روی سرخ صورتش به سرعت زرد شد و عرق نشست.  نگاهی به پایش کردم که از زیر زانو قطع شده بود و خون شُر شُر از بین گوشت های ریش ریش شده اش بیرون می زد و روی خاک می چکید. تند پیشانی بند سبز رنگ را از دور پیشانی او باز کردم و بالای زانویش را بستم، گفتم: ـ چی شد قاسم؟  تبسم کرد. عضلات صورتش کمی لرزیدند. سخت آب دهان را قورت داد و گفت: ـ پوتینم رو پیدا کن و بیار! متعجب ابرو درهم کشیدم.  ـ پوتین!؟ ـ ها بله! نگاهم را انداختم به پای قطع شده ی که داخل پوتین آن طرف تر افتاده بود. گفتم: ـ منظورت پای قطع شده ات هس؟ ـ نه، همون پوتین تاف قشنگم رو می خوام! از دستش حرص خوردم.  ـ پات قطع شده، تو داری حرف پوتینت رو می زنی؟ لبخند زد و گفت:  ـ آخه تحمل دو تا داغ رو با هم ندارم! 😅 ✏️اکبر صحرایی ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin