بسم الله القاصم الجبارین
پرواز کردن هم عالمی دارد اگر بال و پرت خدا باشد... اگر یاد داشته باشی که هنگام پرواز ، دستت را به دست ارباب وفا، علمدار کربلا بسپاری... باباجان تو هم بال و پرت خدا بود و هم بلد بودی که دستت را به دست علمدار بسپاری! بابایی تو میدانستی لذت بدون دست عروج کردن چیست؟... دستی که عقیق رویش، ذکر شفاعتت شده بود! تو که رفتی اما با شهادتت یک عباس(س) دیگر در کربلا متولد شد... راستی آغوش اباعبدالله چه حسی داشت؟! گرم بود و پر از مهربانی.درست میگویم؟ باباجان سپهبد دلم،سردارترین سردار ها آسمان تا کنون کسی را به زیبایی تو نپذیرفته بود و نخواهد پذیرفت... لبخند بزن باباجان آرام بگیر در آغوش خدا و لبیک بگو به سلام امام زمانت (عج)... وبدان که لبخندت، هزار لاله ی تازه شکفته را در دل های پر از دلتنگی ما زنده میکند اکنون که در دمادم غروب زنگار دنیا بدون تو نشسته ایم، برای عاقبتمان دعا کن... عاقبتی که تهش خودت باشی و خدا... من میترسم از کلمه هایی که از فراق می گویند از آن روزی که بمیرم ولی آنقدر روسیاه باشم که نتوانم ببینمت... فاصله ها از قرن ها هم بیشتر است اما، گرمای نگاهت انگار همین امروز است... حرف آخر و تمام... نمیدانم این دلنوشته به دستت میرسد یا نه؟ اما بدان این روح پر از گناه، نیازمند دعای توست باباجان... و این دل های ناآرام، نگاه یک باره ی تو را می خواهد... به حرمت خونت قسم چادرم را نذر خنده هایت میکنم و زینبی وار پشت سنگر عشق که تو باشی میمانم...