یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری کنده بود . شب ها می رفت تا صبح با خدا راز و نیاز میکرد . ما هم اهل شوخی بودیم یه شب مهتابی سه ٬ چهار نفری شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم ! خلاصه قابلمه ی گردان رو برداشتیم . با بچه ها رفتیم سراغش ... پشت خاکریز قبرش نشستیم . اون بنده خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب میخوند . دیگه عجیب رفته بود تو حال ! با یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت ٬ گفتم داخل قابلمه برای اینکه صدا توش خوب بپیچه و به اصطلاح اکو بشه٬ بگو : اقرأ یهو دیدم بنده خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فکر میکرد براش آیه نازل شده ! دوست ما هم برای دوم و سوم هم گفت : اقرأ بنده خدا با شور و حال گریه گفت : چی بخونم ؟؟!!! رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : بخون فدای تک تک شوخیاتون که از ته دل وبی منت بود..... 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin