[💌]
#روایت
شب عملیات محرم بود.
مهیای رفتن به منطقه ی عملیاتی بودیم.
بازار استغاثه و راز و نیاز و شفاعت و
وصیت گرم بود.🔥🍃
دوستی داشتیم قلچماق به نام ابوالحسن
چنگیزی، واقعاً گاهی اوقات مغولی رفتار
میکرد.😶⚠️
آن شب از میان جمع، مچ دست مرا
گرفت و آورد به گوشه ای خلوت😰
یقه ام را گرفت و گفت:
مرا شفاعت میکنی یا همین جا مغزت را
متلاشی کنم؟😤✊🏻
گفتم :
اختیار دارید، کی جرأت داره بالای
حرف شما حرفی بزنه قربان!🙄😅
کتاب فرهنگ جبهه
(شوخی طبعی ها)جلد 3، صفحه:275
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin