تابستان بود. چند نفری رفته بوديم باغ. يك ساعت بعد، موقع برگشتن آمد دنبالمان☺️. كيسه‌ي ميوه‌ها🍎🍊🍒 را گرفت پشت سرش😂😑. انجير و گلابي‌هايے🍐🍈🍍 كه بين راه خريده بود و شسته بود تعارف كرد. گفتم «نه. اول شما بردارين🙂. بقيه‌اش رو بدين عقب.» توي صندلے ولو شد. رو كرد به حسين آقا كه داشت رانندگے مي‌كرد و گفت «مي‌بينے، مي‌خواستم به خودمون بيش‌تر برسه😒. هميشه دست منو مي‌خونه😫.» و زد زير خنده😂 شهید ابراهیم همت ❣❣ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin