فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••• 💍 یه چیزی بود بین علی و مادرم که من خودم سر سفره عقد دیدم سفره عقد رو که چیده بودند همه تو دهن هم عسل میزارنو این داستانا دیدم که ظرف عسل هست ولی بغلش یه چیزای دیگه هم هست، دو سال پیش که رفته بودن کربلا آب و تربت با خودشون آورده بودن 🔽 قبل از عسل آب و تربت به هم دادیم که دیگه خلاصه این تربت موند، تا ۹ سال بعد، تو مراسم تشییع که دنبال تربت میگشتن بریزن داخل قبرُ این داستانا، من که بعدش فهمیدم، مادرم داد بهشون 🔼 خلاصه روی (از پیکرش که چیزی برنگشت که به دهنش بزنن) روی کفنش ریختن، بعد دیدم آخر مراسم یکی اومد از همون آقایونی که دفن کرده بود گفت: سید خانم بخور، من اصلاً تو حال خودم نبودم، برداشتم خوردم، شیشه اش دست من موند، مراسم تموم شد. بعد چند روز اینا صحبت که افتاد "من اصلا این رو نمیدونستم به مامانم گفتم این بنده خدا داد، منم خوردم" دیدم مامانم داره گریه میکنه، گفت: آره، اینطور بودِ یه بار تو عقد به هم دادید یه بار هم این داستانا … شهدا 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin