در مکتب شهادت در محضر شهدا باب الحوائج گلزار شهدای کرمان سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری🌷 قرار بود مسئولین بسیج کشور در سمیناری در تهران شرکت کنند. معمولا در چنین مواقعی با وسیله های سواری می روند اما ایشان گفت:همه با اتوبوس می رویم. تا سوار شدیم حاج مهدی گفت:برادران از همان جلو هر کس حدیثی بلد است بگوید. بعد در خواست مداحی کرد. چنان حال و هوایی داشت که فکر می کردی در مسجد نشسته. ساعت یک شب بودکه رسیدیم قم. برادر ها گفتند اینجا بمانیم و فردا حرکت کنیم.حاج آقا قبول کرد.بخاری ماشین را روشن کردیم و پتو ها را برداشتیم تا استراحت کنیم.من در صندلی جلو بودم.یک لحظه متوجه تکان ماشین شدم.نگاه کردم دیدم حاج آقا مغفوری در آن هوای سرد از اتوبوس بیرون رفت.با چشم تعقیبش کردم.رفت در دور ترین محل برای اقامه نماز شب.خوابم برد و قبل از اذان بود که با صدای ایشان از خواب بیدار شدم.از خودم شرم کردم. در سمینار تهران بحث و گفتگو شد که امام فرموده اند باید به جبهه بروید.از سمینار که برگشتیم حاج آقا اصرار داشت:که ما باید تکلیف خو درا انجام دهیم.می گفت:وقتی امام می فرمایند:راه قدس از کربلا می گذرد،باید همین شود. ایشان از زمانی که به بسیج آمدند هیچوقت ندیدم نماز بی جماعت برگزار شودهر جا که وقت نماز می رسید،می ایستاد و اذان می داد. کجایند مردان خوب خدا کجایند مردان بی ادعا 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin