🌷سرکار گذاشتن فرمانده های لشکر🌷 توی پادگان ابوذر یک خط FX 📞داشتیم که اصلش توی مخابرات بود یک خطش را هم پارالل کرده بودن به اتاق ما که گوشی اش شماره گیر نداشت☹️ یکبار که انجا بودیم رضا دستواره،که شوخی و شیطنت هایش زبانزد بود😜 بدون مقدمه گفت میخواین با همین گوشی براتون شماره بگیرم؟؟عباس کریمی گفت مگه میشه؟😳رضا گفت یه قلقی داره که با اون میتونی شماره بگیری😁 عباس گفت چه قلقی؟؟گفت وقتی گوشیو برمیداری یه تقّی میکنه که باهمین میشه شماره گرفت😌 حالا چجوری؟هر تقّه یعنی یه شماره مثلا اگه شماره هات هشت باشن باید هشت تا تق بزنی الی اخر😉 همه داشتیم باور میکردیم جالب اینکه امتحان کرد و شماره ۱۱۹ را گرفت 😳😕 بعد به عباس گفت عباس شماره تو بده تابرات بگیرم😝 عباس هم شماره تلفن خواهرش را داد رضا با چندتا تق گرفت و هی میگفت الو الو صدا خیلی ضعیفه شما صدای منو میشنوین😩😫 بعد گوشیو داد عباس،عباس الو الو کرد اما صدا نمی امد رضا گفت باید داد بزنی🙃 عباس هم شروع کرد به داد زدن 😟که یهو رضا خندید همه فهمیدیم سرکاریه😐 حالا نخند کی بخند😂😂 در همین حین تلفن زنگ زد رضا رفت گوشیو برداشت گفت حاج همت با تو کار دارن ☺️همت گفت من با کسی کار ندارم گوشیو بذار بچه جون رضا🤗 گفت حاجی بجون خودم راست میگم طرف میگه کار واجب دارم☹️ همت گفت خیال کردی میتونی منم مثل عباس سرکار بذاری؟😬نه حنات پیش من رنگ نداره😎😎 رفتم گوشیو از دست رضا گرفتم دیدم اره راست میگه گفتم حاجی بیا از قرارگاه نجف است 😦 حاج همت گفت شماها چی خیال کردین؟😒یعنی من اینقدر ساده که باور کنم؟😏 انقدر التماسش😢 کردیم تا اومد وقتی دید راسته😱 گفت چرا از اول نگفتین 😡مگه لال هسین😐😂 📎راوی:سعید معتمدی 📚منبع:کتاب برای خدا مخلص بود 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin