در محضر شهدا
سید شهیدان اهل قلم
سید مرتضی آوینی🌷
سرِمجلهی سوره نامهی تندي به سيدمرتضی آوینی نوشتم. حالم خيلي خراب بود. راهي خانه شدم و تا خوابیدم، حضرت زهرا{ را به خواب ديدم و شروع كردم به شکایت کردن از مجله ، كه «بيبي» فرمود: با بچۀ من چكار داري؟ من باز از حوزه هنری و سيد مرتضی ناليدم ، باز «بيبي» فرمود: با بچۀ من چكار داري؟ بار سوم كه اين جمله را از «بيبي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت وجودم را فرا گرفته بود، تا اينكه نامهاي از سيد دريافت كردم. سيد مرتضی نوشته بود: «يوسف جان! دوستت دارم. هر جا ميخواهي بروي، برو! هر كاري كه ميخواهي بكن، ولي بدان براي من پارتيبازي شده و اجدادم هوايم را دارند» راه افتادم به سمت حوزه هنری و به سیدگفتم: قبل از رسيدنِ نامه ات، خبرِ پارتيات را داشتم... و خوابم را برایش تعریف کردم...
📚 منبع : کتاب همسفر خورشید
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin