*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
محمد سعه ی صدر عجیبی داشت. یک روز تدارکات برای کارخانه نمک و سایت ها ی موشکی دیر رسیده بود. خیلی عصبانی شده بودم.
رفتم واحد تدارکات. برادر زادخوش آنجا بود. چون عصبانی بودم پرخاش کردم روی زادخوش. او ناراحت شد و از آنجا خارج شد.
نصراللهی هم آنجا بود. با عصانیت با او برخورد کردم. به طوری که سهراب سلیمانی بعدا گفت: من هر لحظه منتظر بودم یا در گیر شوید یا کار به جاهای باریک بکشد.
اما نصراللهی از اول تا آخر سرش را بلند نکرد و چیزی نگفت.
بعدا فهمیدم نصراللهی هیچ تقصیری نداشته است. رفتم سراغش ولی او اصلا به روی خودش نیاورد که مسئله ای پیش آمده است.
راوی :سردار سلیمانی
📚: لبخند ماندگار
#سردارشهیدمحمدنصراللهی
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin