#روایت_عشق 💌
آمده بود مرخصی..
سرنماز بود که صدای آخ شنیدم،
نمازش قطع شده، پرسیدم چی شد؟
گفت: «چیزی نیست»
توی حمام باندهای خونی بود،
نگرانش شدم، فهمیدم پایش گلوله خورده ،زخمی است، دکتر گفته باید عمل شود..
تا یک هفته هم نمیتوانی باندش را باز کنی..
باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد.
گریه کردم و گفتم:
با این وضع به جبهه میروی؟
رفیقش که دنبالش آمده بود، گفت:
نگران نباش خواهر، من مواظبشم..
با عصبانیت گفتم:
اشکالی ندارد، بروید جبهه، انشاءالله پایت قطع میشود، خودت پشیمان
میشوی و برمیگردی...
علی بهم نگاه کرد و گفت:
ما برای دادن سر میرویم،
شما ما را از دادن پا میترسانی؟!
هیچ وقت حرفش از یادم نمیرود،
دوباره مرا شرمنده کرده بود.
علی میگفت:
خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد،
دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب هم که شده، از این خاک را اشغال کنم..
همان طور شد که میخواست ....
🎤راوی: همسر شهید (مرحومه خانم عبدالعلیزاده)
سردار شهید علی تجلایی🌷
قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده
طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص)
در ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در جریان عملیات بدر
به فیض شهادت نائل آمد و پیکرش بازنگشت.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin