#روایت_حبیب
#شهیدعباس_عرب_نژاد🌷
یک روز جایی مشغول بتن ریزی برای نصب دکل بودیم. لانه ی مورچه ها نزدیکمان بود. من خاکها را به هم زدم تا مورچه ها از آنجا بروند.
عباس وقتی این صحنه را دید، ناراحت شد و گفت: دست نگهدار، معلوم هست داری چه کار می کنی؟! تو که مورچه ها را کشتی، جواب خدا را چگونه می دهی؟
اگر کمی گرد و خاک به هوا بلند می کردی و اندکی صبر می کردی، مورچه ها متوجه نا امن بودن اینجا می شدند و می رفتند.
با خودم گفتم: خدایا! این دیگر کیست؟!
برخلاف هیکل تنومند و اندام ورزیده اش، قلب رئوفی دارد؛ حقوق تمام مخلوقات تو برایش محترم و با ارزش است!!!!
🎤: رضا همت آبادی
📚: ره یافتگان کوی یار،ج 2
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin