🌷 یک روز جایی مشغول بتن ریزی برای نصب دکل بودیم. لانه ی مورچه ها نزدیکمان بود. من خاکها را به هم زدم تا مورچه ها از آنجا بروند. عباس وقتی این صحنه را دید، ناراحت شد و گفت: دست نگهدار، معلوم هست داری چه کار می کنی؟! تو که مورچه ها را کشتی، جواب خدا را چگونه می دهی؟ اگر کمی گرد و خاک به هوا بلند می کردی و اندکی صبر می کردی، مورچه ها متوجه نا امن بودن اینجا می شدند و می رفتند. با خودم گفتم: خدایا! این دیگر کیست؟! برخلاف هیکل تنومند و اندام ورزیده اش، قلب رئوفی دارد؛ حقوق تمام مخلوقات تو برایش محترم و با ارزش است!!!! 🎤: رضا همت آبادی 📚: ره یافتگان کوی یار،ج 2 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin