دل نوشته از<سما> یادگار این شهیدوالا مقام برای «ابو سما» است که همسرمحترم شهید زحمت نگارش آن راکشیده است: «سلام بابای خوبم؛منم سمادختر پنج ساله ات. می دونم که توخیلی مهربونی،قدرمنو وقتی که شهید شدی می دونستی. من تو رو خیلی دوست دارم. من دوست دارم اندازه تو بشم بابا. تو ناز منی. وقتی که من می دیدم چشات سبز آبیه خوشحال می شدم بابا جون. روزی که شهید شدی دوست داشتم. تابوتتو وقتی که آوردن دیدمت چشات یه رنگ قشنگی بود. تو نبودی که منو ببینی چادر انداخته بودم. وقتی که تابوتتو باز کردن من یه جوری شده بودم . وقتی که تو خیابون بودم تورو هنوز نیاورده بودن من عکس تورو گرفته بودم بغلم. تو نبودی که ببینی من عکس تورو گرفتم. من دوست نداشتم تو شهید بشی برای اینکه تا هفت سالم بشه پیشم باشی. من می دونم تو دوست داشتی من یه دختر با حجاب چادری باشم. بابا جون من تو رو خیلی دوست دارم. در آینده من بهت قول میدم یه دختر چادری با حجاب بشم. تو نیستی که ببینی من دارم چادر میندازم اما روحت می بینه بابا جون. من مامانمو خیلی دوست دارم باباجونم؛ خودم ازش مراقبت می کنم. شاممو تا آخر می خورم، وقتی که رفته بودم مهد لقمه ام رو تا آخر خوردم. ببخشید بابا جون تو وقتی که می گفتی بسم الله الرحمن رحیم بگو من وقتی رفتم مهد آب رو بدون بسم الله خوردم. بابا جون تو روحت می بینه من بلدم اسم خودمو بنویسم، بابا جون دلم برات تنگ شده خودت می دونی خودت داری گریه هامو می بینی خودت می بینی که من میرم کنار عکست. خودت می دونی که من توروخیلی دوست دارم من یادمه که تو باهام بازی می کردی، نازم می کردی، باهم عکس می گرفتی....