باز سحر دیگری ازراه رسید شب قدری گذراندیم ولی هرچه خود را می نگرم هیچ تحفه ای که ارزش هدیه به دوست شود را برنداشتم وکوله خود خالی تر از قبل، فقط کوله پرازشرمندگی، از خالق هستی وامیدم فقط تنها به لطف وکرم وبزرگواری اوست، اهسته اهسته، ماه پربرکت داره میره ومن هنوز دارم در همین حوالی دور خودم می چرخم، انگار که فرقی نکرده ام وخودرا دراین مهمانی بزرگ پیدا نکرده وسفره نعیم رابهره ای نبرده ام ایکاش یکی پیدا شود ومن درمانده راازخواب بیدار کند، وبگوید،کجایکاری، ماه تمام شد، سفره درحال جمع شدن است دیربجنبی دیگر خبری نیست دیگرخبرازلطف هزارشب،نیست یارب به حق شبهای عزیز قدر یارب به حق صاحب این شبها ماراازخواب غفلت بیدارمان کن الهی امین