اگه دوست دارید بچه هاتون جوانمرد باشن تو زندگی، داستان سید و رفقاش رو براشون بگید بگید یکی بود یکی نبود زیر این اسمون غبارالود یه سید مهربونی بود که حرفش حرف بود، رفاقتش رفاقت بود، مردونگیش مردونگی بود یه روز شغالا حمله کردن به کشور همسایه، مردم اون کشور که مسلمون بودن به سمت بقیه مسلمونها دست یاری بلند کردن، همه اونهایی که تا دیروز میگفتن ما دوستتون داریم از شغال ترسیدن، اما سید و دوستاش فردای اون روز گفتن ما هستیم مشغولشون میکنیم و شما هم بجنگید باهاشون یکسال جنگیدن ، مردونه، پیشنهادهای زیادی گرفتن که اروم‌شید و زندگیتون رو‌بکنید، بذارید ما کارمون‌رو انجام‌بدیم ، با شماهم کاری نداریم، اما سید و رفقاش میدونستن گله شغالها دروغ میگن، پای یاعلی که به مردم کشور همسایه گفتن ایستادن و برای ازادی قبله اول مسلمونها جون دادن اقا سید هم در این راه جون داد و تا روز اخر زیربار زور نرفت اقا سید مرد بود، ملتی پرورش داد که مرد بودن و هستن و مقاوم ایستادن و تحمل میکنن و ان‌شاءالله خدا ثمره این صبر رو میده بهشون اقاسید همیشه میگفت باید گوشهامون به حرفهای سیدالقائد باشه، مسیر رو اوشون مشخص میکنن و ما باید بر اساس اون راه رو‌ادامه بدیم، سیدالقائد هم اقا سید رو خیلی دوست داشتن، وقتی میدیدنش لبخند میزدن و شاد میشدن خلاصه که عزیزم اقاسیدی زندگی کن