🌺نکته تفسیری صفحه ۴۱:🌺
طالوت و جالوت .. قسمت دوم:
سرانجام طالوت و سپاهیانش برای جنگ با جالوت ستمگر حرکت کردند. چون قانون خدا چنین رقم خورده که تمام مردم در هر حالتی باید امتحان شوند و راست و دروغ بودن ایمانشان معلوم شود، سپاهیان طالوت نیز به دستور خدا آزمایش شدند. طالوت به آنها گفت که خدا می خواهد شما را به وسیله ی یک رودخانه آزمایش کند؛ بدین صورت که هر کس از آب آن بنوشد، دیگر از پیروان من محسوب نمی شود، و هر کس از آن ننوشد، از پیروان من خواهد بود؛ البته نوشیدن یک کف دست از آب رودخانه ـ و نه بیشتر ـ عیبی ندارد. امتحان بس دشواری بود. خستگی راه و شدّت تشنگی از یک سو و آب زلال و خنک رودخانه از سوی دیگر، همه را به نوشیدن از آن آب می خواند و تنها نیروی ایمان بود که می توانست جلوی انسان را بگیرد. بیشتر لشکریان امّا تسلیم تشنگی شدند و بدون توجّه به فرمان خدا، خودشان را از آب رودخانه سیراب کردند. با این امتحان دشوار مشخص شد که شمار کمی از افراد سپاه، مقاوم و بااستقامت هستند؛ ولی همین شمار اندک می توانستند آن دشمن نیرومند و بزرگ را از پا درآورند؛ زیرا کسی که در برابر خواسته های نفسانی مقاومت کند و از شیطان که دشمن ناپیدا و قوی اوست، شکست نخورد، بی شک در برابر سپاهیان پیدای شیطان، با قدرت بیشتری مقاومت می کند و آنان را در هم می شکند. به همین سبب بلافاصله پس از آنکه سپاهیان طالوت از رودخانه عبور کردند، ترس، وجود کسانی را که از آب نوشیده و نشان داده بودند که از دشمن درون خویش ضعیف ترند، فرا گرفت و گفتند: «ما امروز نمی توانیم در برابر جالوت و سپاهیانش مقاومت کنیم و بی شک شکست خواهیم خورد.»؛ ولی گروه اندکی که در آزمون خدا سربلند شده بودند، با ایمان قوی و توکّل به خدا گفتند: «نترسید. چه بسیار لشکریانی بوده اند که نیرو و تجهیزات کم داشته اند؛ ولی با یاری خدا و ایمان قوی، بر لشکریان نیرومند و مجهزّی پیروز شده اند. صبر و استقامت کنید که خدا با صابران است.»
به هر حال، پس از طی مسیر، دو لشکر طالوت و جالوت با هم روبه رو شدند. لشکر جالوت، افراد و تجهیزات جنگی بسیار بیشتری از لشکر طالوت داشت. سخن از قدرت جالوت و سپاهیانش همه جا را پر کرده بود؛ که ناگهان فریادی شنیده شد: «چه خبر شده؟ چرا اینقدر جالوت را بزرگ شمرده و خودتان را در مقابلش باخته اید؟ به خدا قسم، به محضی که با او روبه رو شوم، او را خواهم کشت.» همه ی نگاهها به او دوخته شد. صدا از جوان شجاع و مصمّمی به نام «داوود» بود که برای برادرانش که در سپاه حضور داشتند، غذا آورده بود. سپاهیان، او را نزد طالوت بردند و ماجرا را باز گفتند. پس از گفت وگویی میان آن دو، داوود به لشکریان طالوت پیوست. صبح که شد، دو لشکر در مقابل هم صف کشیدند و برای کارزار آماده شدند. افراد باایمان لشکر طالوت، به درگاه خدا روی آوردند و از او تقاضا کردند که صبر و استقامت آنان را زیاد کند و آنان را بر لشکر کافر جالوت پیروزی ببخشد.
بدین ترتیب، جنگ میان سپاهیان حق و باطل آغاز شد. داوود گفت: «جالوت را به من نشان دهید.» هنگامی که او را دید، سنگی برداشت، آن را در قلّاب سنگ خود قرار داد، قلاّب سنگ را بالای سرش چرخاند و سنگ را با قدرت تمام به سوی جالوت پرتاب کرد. سنگ تا مغز سر جالوت فرو رفت. مردم، داوود شجاع و فرزانه را فرمانروای خود کردند و خدا نیز او را پیامبر و جانشین خود در زمین قرار داد.[1]
[1] . نوشته فوق از متن آیات 249 تا 252 و دو روایت از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) به نقل از تفسیر المیزان ، ج2 ، ص298 و ص299 اقتباس شده است.
@Boshra_pb