ارسالی اعضا 👇
حکایت شده که یک پاسبان استخدام شده بود که نصفه شبها تو محل بچرخه و دزد ها رو بگیره.
ساعت ۲شب یه گاریچی رو میبینه که با یه مقدار آشغال و پوشال میره
بهش میگه صبر کن ببینم چی داری میبری
گاریچیه میگه آشغال و پوشاله
پاسبانه میگه خالی کن ببینم و همش رو میگرده و میبینه فقط آشغال و پوشاله،
گفت برو ولی آخرش مچت رو میگیرم
شب دوم دوباره جلوش رو گرفت، شب سوم، شب چهارم، شب دهم و هر بار میدید فقط آشغال و پوشاله!
میذاشت یکی دوهفته آزاد بره دوباره یک دفعه غافلگیرش میکرد و جلوش رو میگرفت و بارش رو خالی میکرد و میدید واقعا فقط آشغال و پوشاله
بعد از چند سال پاسبان بازنشست میشه یک روز تو خیابون گاریچی رو میبینه و میگه من بازنشست شدم ولی جون عزیزت بگو چی تو گاری داشتی؟
گاریچی میگه به خدا
#آشغال و
#پوشال داشتم، من خود
#گاری رو میدزدیدم!
حالا شده حکایت بورس ما که همه مسئولین کلشون رو کردند زیر برف و به
#شاخص(آشغال و پوشال) نگاه میکنند و دارند
#مال_مردم(گاری) رو اینبار تو روز روشن میدزدند!
🏆
@BourseTahlil 🏆