✍ناگفتنی هایی از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی به روایت حجت الاسلام علی شیرازی... 🔹یکی از هواپیماها آنقدر پایین آمده بود که من خلبان آن را دیدم بمبش را بالاتر از چادر تبلیغات روی تپه انداخت بلافاصله درازکش شدم ترکشی به اندازه یک متر مربع از بالای سرم رد شد جنگل محل استقرارمان آتش گرفت. 🔸بدن برخی دوستانم تکه تکه شد مغزشان بالای درختان پاشیده شد همه ماشین ها می سوخت چادر مخابرات کنار چادر تبلیغات بود. 🔹بدن عباس عرب نژاد مسئول واحد مخابرات در جلوی چشم هایم پاره پاره شد ده نفر از همراهانم شهید شدند بیست نفر هم مجروح گشتند تبیین این ماجرا برای حاج قاسم بسیار سخت بود همه این افراد بچه های حاج قاسم بودند. 🔸عرب نژاد یک فرمانده ویژه بود تازه علی ابراهیمی شهید شده بود که عرب نژاد به جای او عهده دار مسئولیت مخابرات شد رفتن او غم جدیدی برای حاجی بود. 🔹حاج قاسم گفت شهید عباس عرب نژاد اسطوره بود وی یک فرمانده لشکر بود وقتی می گوییم مخابرات باید غم عرب نژاد را اشک عرب نژاد را عدم دنیاگرایی عرب نژاد را نشان بدهیم همه آن ها حاجی را به فکر فرو برده بود و اشکش را جاری می ساخت. 🔸چاره ای جز ورود به عرصه عملیات نبود عملیات آغاز شد ارتفاع گولان و ارتفاع قمیش آزاد شدند بانه و سردشت هم از زیر برد دشمن خارج گشتند پس از عملیات گردان ها به اهواز برگشتند باز جنگل و سد دز شاهد راز و نیاز بچه های حاجی شدند و فرمانده لشکر با راز و نیاز سحرگاهی باب حرف زدن با خدا را گشود تا با اتکال به خدای بی همتا عملیات آینده را به فتح الفتوح و رستگاری پیوند دهد. 🌟