یلدا...
تا صبح بیداریم در آجیلخواری!
تاصبح بیداریم با آجیل!! آری
آجیل میخواریم با هم کاسه کاسه
آجیل میآریم هی گاری به گاری
حتی اناریگر نباشد، گونههامان
با ضرب سیلیها شده سرخِ اناری
هرچند سرهامان درون بحر گوشیست
داریم در یلدایمان شب زندهداری
کرسی که دیگر نیست اما خب به یادش
جمع است جمع خوب ما دور بخاری
داریم از یک عالمه یلدای رفته
یک عالمه در قلبهامان یادگاری
آن روزها که بود حرف از اسکناس و
حرفی نبود از کارتهای اعتباری
آن روزها که حرف یک همت نبود و
بسیار ارزش داشت حتی یک هزاری
آن روزها که داشت خیلی خیلی ارزش
دارایی یک راس پیکان سواری
آن روزها حرف جومونگ اصلا نبود و
محبوب ماها بود روزی روزگاری
آن روزها که دُمبه بود و روغنِ پاک
حرفی نبود از کمفشاری پر فشاری
آن روزها که بود جایِ وقوق سگ
در خانههامان شورِ آوازِ قناری
در سفره مادر ظرفهای تازه میچید
تا در بیاید هر دوتا چشمانِ جاری
آن روزها که توی کُلِ رادیوها
میخواند چیزی جایِ بانی، افتخاری
اینگونه دلسرد و زمستانی نبودیم
با یک تبسم جانمان میشد بهاری
حرفی نبود از این مسی یا این رونالدو
آن یک رونالدو بود حتی یا روماری
"یُو"توی وزنم جا نشد ماندهست اینجا
این شیوه است از راههایِ اضطراری
القصه که برپاست یلدامان به هر حال
هر چند با داراییِ کلی نداری
یلدایمان برپاست با رنج گرانی
در خانههای تنگ و تاریکِ اجاری
امروز هم حسرت شود مانند دیروز...
یک روز میگوییم؛ روزی روزگاری
#یلدا#شب_یلدا