✍ماه شب چهارده شهید رضا رحیمی قسمت اول..‌. 🔸یکی بود یکی نبود در گوشه ای کوچک از این سرزمین بزرگ و پهناور به نام بهرمان بعد از کلی دعا و ثنا خدا به خانواده‌ای پسرِ دومی داد این خانواده به گفته پدر خانواده از قطب الدین پا گرفته محمود پدر خانواده همچون پدرِ خود ملا حسنِ علیِ رحیمِ قطب الدین با خدا بود و زندگیش رنگ خدایی داشت. 🔹پسر بزرگ خانواده چون یَه‌پِرو یا همان تک پسر بود دوست می داشت خدا برادری بهش بده در شهریور ۴۹ خدا بهشون پسری داد ولی با کَبِدی که مشکل داشت رنگ رضا به شدت زرد بود همه می‌گفتند شاید بمیره عمری نمی‌کنه... 🔸علی که ۱۰ سال بزرگتر از رضا بود جگرش اصلاً تحمل دوریه رضا رو نداشت رضا با هر سختی بود بزرگ شد مثل پدر و مادر اهل مسجد مطالعه و مثل خیلی از جوونا اهل فوتبال والیبال کوهپیمایی و تفریح های دیگه بود با خلق خدا خوب می ساخت با ادب و احترام هوای پدر و مادر را داشت. 🔹رضا بزرگ و بزرگتر و مثل بابا قد بلند شد سال ها از پی هم در حال گذشتن بود چیزهایی که توی خواب می دید واقعی بودند یا گاهی رفقاش یا خودش به خواب خانواده می آمدند و خبری از رضا می‌دادند. 🔸رفقای رضا یکی یکی داشتن تَرکش می کردند به دلش هوای جبهه افتاد علی که نِفِسِش به نِفِس رضا بند بود توی خواب وقتی توی گردان سواری زرهی خدمت می‌کرد خواب دید رضا اومده جبهه می‌دونست خبری از رضا جانش توی راهه‌ رفت قرارگاه لشکر ثارالله دید رضا با چند تن از رفقاش اومده جبهه... 🌹شرح عکس سمت راست شهید علی علی نقی زاده... 🌹سمت چپ شهید رضا رحیمی..‌. 💢ادامه دارد...