💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_106
جوابت به من منفیه چون عاشق اون عوضی شدی ولی کورخوندی خانم،
این پولدارا حتی واسه یه شبم به تو نگاه نمیکنن!
و به ثانیه نکشید که بابا ایستاد و سیلی محکمی تو گوشش خوابوند!
حرفش زشت بود،
انقدر زشت که بیشتر از این سیلی حقش بود ،
انقدر زشت که تنم یخ کرد و صدای نفس کشیدنم بلند شد،
رضا واقعا بیشعور بود،
یه بیشعور بی همتا!
با سیلی ای که بابا تو گوش رضا خوابوند صدای جیغ راضیه بلند شد و سریع خودش و به ما رسوند،
رضا که حالا خفه خون گرفته بود و عقب کشید و روبه بابا گفت:
_چیکار میکنی؟
دست رو برادر من بلند میکنی؟
بابا داد زد:
_هرکسی که میخواد باشه،
وقتی بلد نیست عین آدم حرف بزنه باید بزنم تو دهنش!
و سر کج کرد واسه دیدن رضا:
_اگه تا قبل از این فقط جواب جانا منفی بود،
حالا جواب منم منفیه،
من دختر به آدم بیشعور و کم عقل نمیدم،
دفعه آخرت هم باشه که راجع به دختر من مزخرف میگی!
دلم گرم بود به بابا اما حالم هنوز ناخوش بود،
حالم گرفته بود و حالا خیره شده بودم به نقطه ای نامعلوم که بابا با تن صدای آرومتری روبه من ادامه داد:
_برو لباسات و بپوش،
میبرمت خونه مامانت...
فقط سر تکون دادم و بعد راهی اتاق شدم،
لباس هام و تند و سریع عوض کردم،
میخواستم از اینجا برم،
میخواستم دیگه هیچوقت نگاهم به اون عوضی نیفته و با عجله داشتم حاضر میشدم و اون بیرون پر شده بود از صدای بلند بابا و راضیه...