💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_254
بین خانواده شریف،معذب بودم،
حسابی معذب بودم و روی مبل نشسته بودم،
پا روی پا انداخته بودم و درحالی که دستام توی هم بود به همه که از شانس بدم،
نگاهشون هم فقط به من بود و نه هیچ جای دیگه لبخند میزدم که یهو صدای خانم شریف باعث شکستن سکوت حاکم بر فضای خونه شد:
_معین پسرم،یه زنگ به پگاه بزن با دوستاش رفته بیرون اما قرار بود زود برگرده
و نگاهی به بیرون انداخت:
_شب شد!
ابروهام کمی بالا پرید،این پگاه همونی بود که صداش و شنیده بودم؟
فضولیم گل کرده بود و حالا چشم دوخته بودم به شریف که با کمی فاصله کنارم نشسته بود.
گوشیش و تو دستش گرفت و جواب مامانش و داد:
_پگاهه دیگه...
و بعد از گرفتن شماره پگاهی که هنوز نمیدونستم کیه،
گوشی و کنار گوشش گذاشت ،
تا الان فکر میکردم پگاه معشوقه شریفه و شریف میخواد همه چیز و مهیا کنه تا به جای رویا بتونه با پگاه ازدواج کنه اما حالا انگار ماجرا چیز دیگه ای بود!
اگه قرار بود پگاه معشوقه شریف باشه و من هم اینجا به عنوان نامزدش حضور داشته باشم که با عقل جور درنمیومد!
با شنیدن صدای شریف از فکر بیرون اومدم،
داشت با پگاه حرف میزد:
_خیلی خب پس بیا تو...
و بلافاصله تماس قطع شد: