هنگامی که برادران یوسف می خواستند او را به چاه بیفکنند،یوسف خندید.
برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه میخندی⁉️
یوسف گفت:
فراموش نمی کنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم:
کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت.
روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به خدا پناه می برم...
خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی بر برادرانم تکیه نکنم‼️‼️