ایما | چت روم
سناریو ترسناک~💀🥀 Intp که همسایه قبلیمه همش داره بهم راجب خواباش میگه ،میگه که خوابای وحشتناکی از م
قبل اینکه بتونم سمت در برم و برم بیرون یهویی چراغ ها خاموش شد و بعدش دیگه هیچی حس نکردم . توی آخرین لحظه فقط تونستم کلی پروانه بالای سرم ببینم ، و موهای بلند و سبزِ روح جوان... _من *هق من بهش راجب خوابام گفته بودم *هق اون باید ،اون باید به من گوش میکرد مگه نه پیر مرد ؟؟؟ _درسته .کاش زودتر بهش راجب این داستان میگفتم. ولی مهم اینه که تونستم تو رو پیدا کنم و بهت راجب همه چیز بگم تا بتونی اینجا توی این زیرزمین، پیش بقیه قربانی ها دفنش کنی.... آخه میدونی ،تو تنها کسی هستی که اون داشت... _کاش به حرفم موقع فروش خونه گوش میداد...من از این داستانا خبر نداشتم ، که اگه داشتم هیچ وقت به کسی اینجا رو نمیفروختم... من فقط به خاطر مشکوک بودنش از اینجا رفتم... چیزایی که برام در اومد : همسایه ای که خواب دید : کسی که بهم عمارتو فروخت : کسی که بهم راجبش هشدار داد : آدم مرموزی که لا درختا دیدم : روحی که دنبالمه : صاحب قبر تو زیر زمین : کسی که منو به قبرای قبل اضافه می‌کنه : intp ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI