🌸 دختــران چــادری 🌸
♥️ از همان طفولیت شب نشینی را دوست داشتم! سرما و گرما هم نمیشناختم،شب که میشد بساطم بر پشت بام خانه پهن بود..لحاف مامان دوز را پهن میکردم و رویش میغلتیدم درست مثل بچه گربه ها..😇 آنوقت بعد از کمی شیطنت دخترانه،آرام که میگرفتم، به رو میخوابیدم و زل میزدم به سفره ی شب که با ستاره ها، مروارید دوزی شده بود..از این همه زیبایی، گوشه ی لبم به گل خنده وا میشد..☺️ با توجه به مقتضای دخترانگی هایم،من هم مثل هر دختر دیگری،بین آن هم ستاره ریز و درشت،بدنبال ستاره ای بودم که مال من باشد..!ستاره ی*؟*من... از قضا یک شب ناگاه چشمم افتاد به ستاره ای کوچک اما چشمک زن... کار خودش را که کرد،چشمم را که گرفت، دودله را یک دله کردم و گفتم:از امشب تو ستاره منی!🌠 این جمله را گفتن همانا،هر صبح به انتظار شب نشستن و به دنبال ستاره ی محبوبم گشتن همانا! امان از روزها... آسمان که شب نبود، ستاره ی من هم نبود..دلم میخواست برقهای آسمان برود..دلم میخواست روزم سیاه بشود..خب دلم میخواست همیشه ستاره ام باشد،برای همین بود که دلم میخواست دنیایم همیشه شب باشد..! بزرگتر که شدم،برای خودم بقول گفتنی خانمی شدم.. اما هنوز هم دوست داشتم دنیایم شب باشد، هنوز هم دوست داشتم تک ستاره ام در تاریکی مطلق رخ نمایی کند! تنها فرقی که با آنموقع ها داشت، این بود که سفره ی شب وسیع تر از قبل شده بود، به پهنای مشکی ام...🌌 و ستاره ام حالا دیگر شناسنامه دار شده بود:ستاره ی *مادر* ... بلاخره آرزوی شیرین دوران کودکی رنگ واقعیت گرفته بود؛ دنیایم همیشه شب شده بود و ستاره ام در گوشه ی این شب،نور افکن.. امشب بعد از مرور خاطرات،نفسی راحت کشیدم،زیر لب به ستاره ام گفتم:ز کودکی خادم این تبار محترمم... ستاره ام چشمک زد،من گریستم... نویسنده: @clad_girls °•°♡•°•