﴿روایت داستانی عجیب ازشیخ محدث نوری﴾🕯 🪔 كنار حجره ي من، مردي غريب ساكن بود، افسرده و غمگين مي ديدم رفتم پیش او تا علت را جویا شم او گفت من کشتی از اموال قیمتی تهیه کردم ومدت بیست روز در دریا بودیم که بادوزيدن گرفت، و دريا طوفاني و متلاطم شد. اسكلت كشتي را همانند تار عنكبوت از هم گسيخته شد، . من در انتظار مرگ بودم، خود را به تخته پاره يي رساندم، و به آن چسبيدم. که ان تخته مرا به ساحل انداخت، و من نجات يافتم. مدت يك سال در جزيره بودم. سرانجام، روزي هنگام نماز، خواستموضو بگيرم و نماز بگذارم. ناگهان! عكس زني بسيار خوش صورت و زيبا ميان آب ديدم. تعجب كردم! ناباورانه سرم را بلند كردم، ديدم آري! دختريست بسيارزیبا..... 👈🏽⇠ادامه داستان در کانال زیر👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/1777729564C23f3b549c6