این روزها علی هم مثل همه بچه‌ها نباید مدرسه بره و تو خونه موندگار شده .حالا دیگه غیر از تکلیف، بار اموزش هم افتاده بود روی دوش والدینش. مامان علی همین جوری هم با تکلیف انجام دادن علی مشکل داشت اما حالا دیگه با شرایط جدید نگرانی از جنگ و دعوا سر تکالیف، مامان رو حسابی به هم ریخته بود. حالا دیگه علی هر وقت دلش می خواست از خواب بیدار میشد و بازی می کرد و اگه مامان می گفت تکالیفی که خانم فرستاده رو انجام بده، موکول می کرد برای بعد از بازی، فیلم دیدن، بازی با موبایل، غذا خوردن و ...... تا شب این ماجرا ادامه پیدا می کرد. مامان و بابا تصمیم گرفتن با علی صحبت کنن و یه برنامه ریزی دقیق برای این موضوع داشته باشن. یه جدول زمانی درست کردن که بر اساس ساعتهای روز تنظیم شده بود. چهار تا چهل و پنچ دقیقه رو برای انجام تکالیف و خوندن درسها در طول روز با نظر علی و مامانش انتخاب کردن اما شرط این بود که این چها زمان تا قبل از تاریکی هوا انتخاب بشه. بعد هر روزی که بدون مشکل و تاخیر، و طبق برنامه ریزی تکالیف انجام میشد، یه بازی باحال سه نفره با هم داشته باشن. فیلم ببینن، پانتومیم بازی کنن، و کلی کارای هیجان انگیز دیگه. .