‍ ✅ اولین تماس ، اولین خوشامد ، اولین نگاه با چشم گریان  راحت در یک سفینه پر از مایع زندگانی به سر می بری ، در امنیت ، آسایش  کامل ، همه نوع مایحتاج برایت آماده ، یک بخور و بخواب حسابی ، نه غصه ای ، نه کمبودی ، نه مسئولیتی. درست است که آنجا بهشت نیست که زیر درختانش آب روان جاری باشه و انواع میوه های رسیده بهشتی در دسترس باشه !!! ولی اینجا از بهشت بهتره ، هر روز فربه تر شده. حالا شما فکرش رو بکن ، یک مامور سمج و یکدنده،  بالا سرت ایستاده و مرتب تذکر می دهد سریع اینجا را ترک کن !! چه حالی بهت دست می ده ، التماسش  می کنی ، چرا  باید جای به این خوبی را ترک کنم ، آیا کار خطایی از من سر زده ، من که مثل جدمان (آدم) به درخت ممنوعه نزدیک نشدم که مرا از این بهشت خودمانی می خواهی محروم کنی ، اصلا من ‌پایم را از اینجا بیرون گذاشته ام ؟ مامور با درشتی می گوید ، جیره هات قطع شده ، از غذا هم خبری نیست ... طفلکی ،   وای چرا ، از شدت ناراحتی می زنه زیر گریه که تا بحال آنرا تجربه نکرده ، التماس و درخواست هم که فایده نداشته ، حالا متوجه می شود عرصه تنگ و تنگتر شده و دارن هولش می دهند به جایی ناشناس... طفلکی از مامور سؤال می کند کجا دارن منو می برن؟ اول  فکر می کند دارن می برنش بهشت ، میگه آقای مامور منو نبرین بهشت !     هرچه تلاش و تقلا می کند، نه تنها دستش بجایی بند نیست ، بر عکس داره به رفتش سرعت می ده ، مامور بهش میگه ، التماس نکن ، وقت رفتنه ، هر چی بهت خوش گذشته تمام شد! و با صدای بلند میگه بهشت چیه !! تو داری میری دنیا ... طفلکی دنیا! دنیا دیگه کجاست ؟ بزودی متوجه میشی ، توی این حول و ولا ، یک پره از پرده ها از جلوی چشمانش عقب زده میشود یکدفعه از آن بالای آسمانها زمین را مشاهده می کند ، وااااای مثل اینکه از سفیه دارم می افتم ، چتر نجات هم که ندارم وای زمین چقدر عمیقه ، چقدر بزرگه ، اولش فکر می کنه ، توی دنیا هیچکس نیست ، غصه اش بیشتر میشه ، شروع میکنه ، بلند بلند  گریه کردن ، من دنیا نمی خوام ، من دنیا را دوست ندارم ، یک صداهایی به گوشش می خورد حالا دیگه مثل قبل نیست ، بی خیال صداها باشه. فکرش راه می افته ! با شنیدن  صداها ، یاد صدای مادرش می افتد ، که شب و روز براش لالایی می گفت و از آن لذت می برده ، اما این صداها شبیه صدای مادرش نیست ، آی قربون صدای مادر برم ، که همیشه آرام بخش دلهاست ، طفلکی بر نگرانیش اضافه می شود ، چون در همین حین صدای ناله مادر را حس می کند ، نکنه به مادرم آسیب رسیده و منو دارن می دزدن و از مادر جدا می کنند ؟ تازه وجود مادر را حس می کند و می فهمد چقدر به او وابسته است !!! حالا دیگه چشماش از ترس ارتفاع و دنیای پهناور بسته ، گوشش هم از صداهای جورواجور حسابی گیج شده ، بخاطر همین راهی برایش باقی نمی ماند ، الا توکل به خدا و کاری که فعلا از دستش بر میاد ، چشم و گوشش را بسته فقط و فقط گریه می کنه ، تا نفهمد چی به سرش میاد  !! در این لحظه اولین تماس را بر بدنش لمس می کند .... اااای خدا !!! چی داره به سرم میاد ، صدای گریه اش را بیشتر می کند ، اما متوجه میشود صداش در یک فضای وسیع داره کمرنگ و گم می شود !!! بله ماما دست پر مهرش را گشوده و بچه روی کف دستش مستقر شده ، عزیزم خوشآمدی ، خوشآمدی ، عزیزم گریه نکن ، ببینم سالم هستی ، یک کمی وراندازش می کند ، همین که طفل گریه می کند علامت سلامتی است ، عزیزم ناراحت نباش ، نکنه تمیز نیستی ناراحتی ؟ عزیزم ببین من با آب و دستمال به استقبالت آمدم ، الان می شورمت ، لباس تنت می کنم بشی یک خانم ، بشی یک آقا  ، مادرت حالش خوبه ، عزیزم ناراحت نباش ، طفل یک مقدار آرام میشه ، با ترس و لرز  یواشکی گوشه چشمشاش باز می کنه  ، دنبال مادرشه ، هنوز می ترسه دو تا چشمشاش باز کنه ، ماما هم بدون دستپاچگی و با آن مهارت ، طفل را  شستشو داده و برای اولین بار به تن طفل لباس پوشیده. مرتب پیام امید بخش به مادرش ، به پدرش به فامیل  داده ، می دونه برای آرام کردن بچه هیچ راهی بهتر از این نیست که بچه را روی سینه و قلب مادر قرار دهد ، مادر با در آغوش گرفتن بچه درد سنگین زایمان را فراموش می کند. اولین نیایش را طفل زمزمه می کنه ، ای خدا ما که بعد از تولدمان چشمان را باز کردیم ، مادرمان دیدیم ، خدا جان یک کاری بکن همیشه ترا هم ببینم. خدا جان ممنونتم ، شیر مادرم را برایم فراهم کردی ، مثل اینکه دنیا هم بد نیست ! روز ماما را به همه قابله ها تبریک عرض می کنم. ✍حاج رحیم رستمیان ┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄ «پایگاه خبری دامغان نما» پرمخاطب ترین رسانه _دارای پروانه انتشار از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی_ در فضای مجازی شهرستان دامغان «با اعضای واقعی» @Damghan_nama_ir