🔸آفتابکشو
توی زمستان همیشه این تکه از فرش را دوست داشتم. بعد از نهار پرده را کنار میزدم و آن تکه از فرش که رویش آفتاب افتاده بود مال من بود.
سر هر چیزی شوخی داشتم سر این با هیچکس شوخی نداشتم.
متکا را میانداختم و خودم را در قاب آفتاب فرش جا میدادم.
رویم رواندازی نازک میکشیدم و کار آفتاب و خواب شروع میشد.
عاشق روزهای آفتابی بودم که ابرهای زودگذر داشت. ابرهای ضخیم و نازک ، سیاه و سفید که از جلوی خورشید با بینظمی رد میشدند.
و چه ابرهای وقتشناسی که نه آنقدر میماندند که آفتاب ، خمیرم را خام کند ؛ نه آنقدر دیر میکردند که خمیرم بسوزد!
برشته میشدم.
آفتاب پشت شیشه بهترین بخاری دنیاست.
لذت آفتابکشو کردن هنوز از سرم نیفتاده و آن تکه از فرش هنوز برایم جدیست.
گاهی وقتها هم نشئهای و هم خمار.
هم دوست داری بخوابی ؛ هم دوست داری نخوابی!
خمار خواب و نشئهی آفتاب.
#ميثم_كسائيان