گفتگو با برف الا ای برف زیبا و دل انگیز کنون باریده ائی در دشت و جالیز خبر داری تو از دلهای خسته؟!! غبار غم درون آن نشسته بیابنشن تو بر دلهای غمگین که دلها را دهی یک لحظه تسکین کمی بنشین تو در دلهای تیره که از کس کینه ای بر دل نگیره برو بنشین تو بر قلب سیاهی که پر گشته وجودش از تباهی سفیدش کن تا  نور الهی زداید چهره اش را از سیاهی دلان تیره را روشن نمائی زمین خشک را گلشن نمائی به روی شاخه و برگ درختان زدی گل تاشوند خوشحال و خندان تو هستی نعمت از لطف خداوند که ملت را نمودی شاد و خرسند عالیه کشاورز