سلام
امروز انار خوردم. جلوی آینه.
از این دانه سیاهها. از این دانهدرشتها. از این پوستنازکها.
من پر از شهوت انار خوردنم.
آبدار و ملس.
سرش را بریدم. نه با چاقو. با دندان تنش را دریدم. خون کبودش شتک زد روی صورتم.
چند نگاه بر دانهها انداختم و یک نگاه در آینه و ماجرایم شروع شد.
چنگیز آنگونه خون نریخت که من اینگونه انار میخوردم!
نرسیده به دهانم غش کردند و شل شدند.
با داس دندانهایم درو میکردم هر چه را که سر راهشان میآمد و حواس لبانم بود یکدانهاش هم قسر در نرود و پایین نیفتد. گذاشتم کاسهی دهانم خوب پر شود.
و قتل عام شروع شد.
یکی یکی و چندتا چندتا زیر دندانهایم خرد میشدند و خونشان میریخت.
صدای خرتخرت استخوانشان توی سرم میپیچید و صدای قلپقلپ خونشان در گلو.
جوی خون میریخت توی گلویم و شره میکرد بیرون دهانم.
عصارهی جانش را مکیدم.
تنها پوستش امان رهایی داشت.
بیچاره انار.
خوشبحال من.
خون کبودش بر تهریش و دستانم نشسته بود و بر هر جا که میخواهم یا نمیخواهم.
کاش بودی و میدیدی.
کاش با هم انار میخوردیم.
#ميثم_كسائيان
@Damghan_nama_ir