یادم به آقای پناهی افتاد. معلم ریاضی. معلمی کم‌نظیر و بسیار بزرگوار. دوران راهنمایی توی مدرسه‌ی شهیدفراتی شهرک انقلاب بودم و ایشان معلم ریاضی مدرسه‌ی نمونه‌دولتی ملاصدرا. خانه‌شان شهرک انقلاب بود و شبها به مسجد شهرک انقلاب می‌آمدند. هربار که مرا در مسجد می‌دیدند با اینکه من‌را نمی‌شناختند و من‌هم از ایشان تقاضایی نکرده بودم ، می‌گفتند اگر مشکل ریاضی داشتی من شبها مسجدم. یک‌بار معلم ریاضی‌ام در مدرسه‌ی‌ شهید فراتی موضوعی را درس داد. نفهمیدم. خواستم دوباره توضیح بدهند. دوبار دیگر توضیح دادند عین بار اول! بیشتر نفهمیدم. موضوع برایم سنگین و غول شد و هرچه خودم با موضوع کلنجار رفتم آن بن‌بست ، بن‌بست‌تر شد. یادم به حرف آقای پناهی افتاد. شب با کتاب و دفتر ریاضی رفتم مسجد. بعد از نماز عشاء نشستیم گوشه‌ای و توی پنج‌دقیقه با ادبیاتی به‌غایت ساده و روان آن موضوع را برایم توضیح دادند که صفر تا صدش را کامل فهمیدم و آن کوه برایم کاه شد. بعدها فهمیدم که این معلم درجه‌یک و مهربان چقدر بر ریاضی تسلط دارند و همان‌اندازه ادبیات تعلیم و آموختن را خوب می‌دانند. سالهاست فراری‌ام از آن‌ها که قلمبه سلمبه حرف می‌زنند. هرچقدر هم که استاد استاد بارشان کنند می‌گویم زور که نیست نمی‌فهمم. می‌گویم یا مسلط نیستند یا ادبیاتش را بلد نیستند. همانها که موضوعی ساده را پیچیده می‌کنند و موضوع پیچیده را پیچیده‌تر. و تو که می‌روی باری از دوش برداری و می‌بینی آن بار ماند که هیچ سنگین‌تر هم شده‌ای. اینجور وقت‌ها به جلال فکر می‌کنم. مثل آب خوردن می‌توانست جوری سخت بنویسد که عرق خواننده را در بیاورد. اما جلال ساده نوشت و روان. پررنگ‌ترین دلیلش هم تسلط است‌. کسی‌که بر موضوعی اشراف دارد نیازی ندارد سخت سخن بگوید. تعلیم و تعلّم دو کفه‌ی ترازویند. هرچقدر تعلیم سخت‌تر باشد تعلم را هم سخت‌تر می‌کند. تا تعلیمی روان در کار نباشد تعلّمی هم در کار نیست. @Damghan_nama_ir