🌹 می اومد کنار بابا می نشست و نوازشش می کرد. ناخناش رو براش می گرفت و می بردش حمّام و موهاش رو شونه می زد. بعد هم پا می شد لباساش رو می شست. از موقعی که بابا زمین گیر شده بود، اعظم یار و غم خوارش بود. مونس مامان هم اعظم بود. می گفت یادش نمیاد که هیچ وقت اعظم با عصبانی، یا با صدای بلند باهاش حرف زده باشه، حتی یه بار. 🦋 اللّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋 🤲 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲 🌹به کانال در مسیر صالحان در ایتا و تلگرام بپیوندید🌹👇 🆔 @Darmasiresalehan 🇮🇷