لینک قسمت چهاردهم https://eitaa.com/Dastanvpand/11384 اونروز صرف آشنایی و معارفه با مهندسین دیگه شد . همکاری جدید ما بجز امیر و نیما تشکیل میشد از مهندسین :خانومها نیکویی و رستگار و آقایان رضایی و وحدت که همشون به نظر میومد باتجربه باشن ،چون از نظر سنی حداقل ۲ برابر سن ما بودن .و البته این سرحدی که چشم نداشتم ببینمش .فکر کنم از مستخدم و این چیزا هم خبری نبود . شیرین:مستانه میگم قضیه راهرو و آسانسور چیه ؟ -اخ تازه داشت یادم میرفت هیچی بابا دیروز وقتی از آسانسور بیرون می اومدم خوردم به این یاروهمه وسایلش پخش و پلا شد . -مهندس رادمنش رو میگی؟ -اره دیگه زد زیر خنده :نه بابا -تازه تو راهرو که داشتم در موردش نطق میکردم ،هنوز اونجا بود فکر کنم شنید با خنده گفت:گفتم چه بد جور نگات میکرد .این هم از شانس من دیگه .اد یارو باید همون رادمنش باشه شیرین با لودگی گفت :مهندس رادمنش -اخ اخ اخ،دیدی ،طرف واقعا مهندس بود . -تو رو بگو ،عجب حرفی زدی .من اگه بودما همون موقع مینداختمت بیرون -خودت که بدتر سوتی دادی،بعد با ادا گفتم:مگه شما هم دانشگاه رفتید . -به هر صورت حرفم از حرف تو بدتر نبود. -خوب اون حقش بود نباید اون حرف رو میزد . -تو هم نباید اون موقع این حرف رو میزدی .اون که محتاج ما نبود .والا آقایی کرد همون موقع با اردنگی بیرونمون نکرد -خیلی خب بابا اگه بگم غلط کردم ولمون میکنی یه شکلک برام در اورد وبه راننده تاکسی گفت جلو در دانشگاه پیادمون کنه . استاد صدیق به برگه هایی که توسط امیر مهر و امضا شده بود نگاهی انداخت وگفت: عجب شانسی شامل حالتون شده .مهندس رادمنش یکی از بهترین دانشجو های من بود .تا اونجایی که میتونید کمال بهره رو بگیرید .چون مطمئنا تجربه های خوبی رو کسب میکنید .مخصوصا شما خانوم صداقت . اونطور که از استادهای دیگه در رابطه با شما شنیدم وبا روحیه کاری و ایده های خوبی که از شما دیدم میتونه فرصت خوبی برای موفقت شما باشه. رو به شیرن گفتم :شیرین قرص داری؟سرم داره میترکه .از بس که این استاد معطلمون کرد و حرف مفت زد -نکنه از رادمنش تعریف کرد اینطوری شدی ؟ -چی میگی تو برای خودت ،این استاد هم معلوم از اونهای که تعویص جنسی میکنن . اون وقت این حرف رو از کجات درآوردی خیلی بی تربیتی شیرین . -نه جون من،خوب راست میگم دیگه .فقط یه کاره میگه شما هم از این فرصت طلایی استفاده کنید . اونقدر بدم اومد که نگو .بیخود نیست بچه ها به این استاد صدیقی میگن کلاغ پیر .از بس غار غار میکنه با چشم و آبرویی که شیرین اومد فهمیدم استاد پشت سرم وایساده .نه..مثل این که امروز حسابی باید جلو همه خیط بشیم . برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم .اما هیچ کس پشت سرم نبود .با عصبانیت به طرف شیرین برگشتم و گفتم :این دفه چندمته که این کار رو میکنی ؟.من خل هم هر دفه گولت رو میخورم. با خنده بلندی که میکرد گفت :این کار و میکنم بلکه ادب شی پشت کسی حرف نزنی -لوس ،به جون خودم اگه یک بار دیگه این کارو کنی،نذاشت حرفم تموم شه .دستش رو دور گردنم انداخت و گفت :خیل خوب باباببخشید.حالا بیا بریم یه چایی بخوریم که تو این هوا میچسبه . دستش رو از در گردنم برداشتم و گفتم : صد دفه گفتم بیرون این کار و نکن زشته .در ضمن من باید برم سرم خیلی درد میکنه .امشب هم که مهمون داریم شیرین دوباره خندید و گفت :اوه اوه اوه .امشب مهدس رادمنش میاد خونتون چه شود. -دوباره شروع کردی تو . -میگم مستانه ،از من میشنوی یه دسته گل بزرگ بخر بده بهش ،بلکه از سر تقصیراتت بگذره . چپ چپ نگاهش کردم و گفتم :فکر کردی خیلی بامزه ای . -به جون خودم راست میگم .با این حرفی که تو دیروز و امروز بش زدی این کمترین کاری که برای عذر خواهی میتونی بکنی ،البته اگه افتخار بدن و منزلتون تشریف بیان . با حرص سرم رو برگردوندم و با قدمهای سریع از شیرین دور شدم .صدای شیرین رو میشنیدم که میگفت :امشب جلو زبونت رو نگهدار .من خیال دارم این ترم رو هم پاس کنم. ادامه دارد... @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌