نامه شماره آخر ٣٨ حدس می‌زدم مادرت همان شب رگش را بزند اما شنیدم فردایش زن عمویش را به کشتن داده. یاغی‌گری همه وجودش را گرفته بود و عزمش را جزم کرده بود یا آدم‌ها را به کشتن بدهد یا شوهر کند. نامزد ملیحه بودن سخت بود چون از همان شب اول، حجت‌خان زیرشلواری دامادی‌اش را که نسل به نسل به داماد‌هایشان می‌دهند با شمایبی که لابه‌لایش گل مریم پرپر شده ریخته بود بلکه عطر بگیرد، توی سینی گذاشت و روبه‌رویم تعارف کرد. از آن رسم‌ها که مو لای درزش نمی‌رود و تعهدش از حلقه ازدواج بیشتر است.از فردای آن روز ۳۷ هفته از خانه حجت‌خان برای مادرت نامه می‌نوشتم و هر ۳۷ هفته همان روز اول را برایش توضیح می‌دادم که دوستش دارم و اینجا گیر کرده‌ام، اما هر ۳۷ هفته، نامه‌هایم به جای این‌که برود طبقه اول می‌رفت خانه سرایداری و خب من کف دستم را بو نکرده بودم که مادرت‌اینها از آن خانواده‌هایش نیستند که به طبقه‌ای که پله نخورد بگویند همکف و از همان دم در به پارکینگ هم می‌گویند طبقه اول. به هرحال می‌خواهم بگویم ریاضی‌ات را قوی کن. همه آن ۳۷ هفته را می‌ترسیدم به مادرت نزدیک شوم چون شنیده بودم چند کشته و یکی، دو مورد فلج و دیوانه پس داده. همین بود که تنها جرأت کردم یکی از نامه‌ها را توی جیبم بیندازم و جیب کتم را لای در تاکسی جا بگذارم. اما مادرت کلا به جز شوهر هیچ چشمداشت مالی به دنیا نداشت و بدون این‌که توی جیب را نگاه کند، درزش را دوخت و دستگیره‌ آشپزخانه‌اش کردند. خبر‌هایش را می‌شنیدم که دنبال صاحب کت می‌گردد، همین شد که دوتا امیرها را فرستادم تا نشانه‌های یک‌جور بدهند و گیجش کنند. گیج هم نمی‌شد لامصب! خیلی سریع بین بد و بدتر انتخابش را می‌کرد و اگر دیرتر می‌رسیدم زن یکی‌شان شده بود. اما خلاص شدن از ملیحه در آن ۳۷ هفته پروژه عظیمی بود. ملیحه از آن دخترها بود که نمی‌شد از دستشان به راحتی خلاص شد چون خوشگل بود. آدمیزاد دلش نمی‌آید خوشگل‌ها را همین‌طور بی‌بهانه از خودش خلاص کند چون بدجوری ضربه می‌خورند و اگر بفهمند خوشگلی‌شان اثری در بختشان نداشته دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند و هر آن ممکن است دخلت را دربیاورند. اما آن روز برای ملیحه اتفاق عجیبی افتاد. یک روز صبح ملیحه از خواب بیدار شد و صبحانه را درست کرد و گفت: besser ein ende mit schrecken als ein schrecken ohne ende اگر آلمانی بدانی یعنی «یه پایان تلخ بهتر از یه تلخیه بی‌پایانه» ملیحه آلمانی بلد نبود اما فیلم زیاد می‌دید. یکی دیگر از ویژگی خوشگل‌ها این است که اگر خودشان تمام کنند یک‌جوری تمام می‌کنند که یادشان همیشه گرامی بماند. همین شد که شستم را بالا بردم و تاییدش کردم و عقب‌عقب از خانه‌شان بیرون آمدم تا پشیمان نشده و با همان زیرشلواری حجت‌خان تا خانه‌ مادرت دویدم که دیدم مادرت هنوز نامه را باز نکرده. هرچند بعد از ازدواجمان مادرت می‌گفت آن شب اول توی عروسی اصلا صحنه خواستگاری من از ملیحه را ندیده و هیکل گنده زن عمویش جلوی دیدش را گرفته بوده و تنها چیزی که از آن لحظه یادش است هیکل بزرگ و عریض زن عمو و خفه‌ شدنش بر اثر چپاندن ناپلئونی تو دهانش است. نمی‌دانم چقدر حرفش راست است اما مادرت همیشه فارغ از تمام اینها فقط می‌گوید؛ آن روز تنها یک اتفاق افتاد که همه آن ماجراها رقم بخورد. آن هم این‌که عشق ما وقتش نرسیده بود و ۳۷ هفته باید صبر می‌کردیم تا وقتش برسد. همین! زود برگرد – خداحافظ - پدرت پايان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌