#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_پنجم
الیشیا: وایییییی خدای من .... واقعا دیدن اینجا حتی به باختنش هم میارزید.
ولگا: واقعا آنقدر برات جالبه؟ خونه عموی من در اوهایو صد برابر اینجاس اون حتی یه جزیره هم داره
من :واقعا ؟خوش بحالش، ولگا: معلومه باید مسخره کنی چون تو یه خاورمیانه ایه جهان سومی و فقیری که همچین چیزی حتی در مخیلت هم نیست براش زبون درازی کردم که یهو دیدیم دنیل اومد و همه به صف وایستادن.
مگی: وای هلوووووووووووو اومد.
: خاک تو سرت صد بار گفتم این طوری وا نده. دنیل با یه تاپ اسپرت مردانه و یه عینک دودی مارک ری بن وارد شد و بوی ادکلنش که تولید کنندش خودش بود همه جا رو پر کرد.
: سالم جیگرا......منو که میشناسید بهتون خیر مقدم میگم .....به خونه خودتون خوش اومدید. خودتونو یکبار دیگه معرفی کنید یکی یکی باهمه دست داد و وقتی به ولگا رسید ولگا به دست دادن اکتفا نکرد :میشه شما رو ببوسم؟
:البته، من میتونم این آرزوتو برآورده کنم. ولگا طولانی لبهای دنیل رو بوسید هممون متعجب بودیم مگی دستاش حسابی داشت میلرزید :خدایا نه !!!!
به مگی که رسید حتی باهاش دست هم نداد و فقط با یه لبخند تصنعی باهاش سلام و احوالپرسی کرد. بعد نوبت من شد : به به .... خوشگل خانم هموطن ... تو دوست نداری منو ببوسی ..... من به شدت استقبال میکنما!
پوزخندی زدمو گفتم : شما رو نه ولی بیسکویتای خوشمزه شکالتیتونو حاضرم تا عمر دارم مزه مزه کنم و اون چیپسهای خامه و پیاز رو .
: مزه لبای من در مقابل اونا هیچه!
نفسمو ازبینی دادم بیرون و گفتم :نه من بادهن دست خورده دیگران کاری ندارم. :توخیلی شیطونی آدمو حسابی تحریک میکنی .... که...... که .... نفر اول حذفت کنه و به ریشت بخنده. با این حرف همه زدن زیر خنده و حسابی ضایع شدم، مخصوصا ولگا که بیشتر ازهمه میخندید ولی خودمو نباختم و یقه بلیزشو گرفتم و با چشمای خمار و لبهای غنچهای نگاهش کردم :با کمال میل.... عسلم .....من اومدم اینجا که از یه تعطیلات مجانی لذت ببرم اگه تو قبولم نمیکردی واسه یه هفته اقامت تو وگاس باید 3000 یا چهار هزار دلار میدادم .... با این حرفم حسابی اخماش رفت تو هم و دستمو از رو یقش کند. چشمکی براش زدم و با دست براش بوس فرستادم از کنار ما دور شد و داد زد :دنبال بیاید خانوما.
الیشیا :واییییییییییییییی عالییییییی بود خیلی خوب قهوه ایش کردی
ولگا :فعلا که خودش قهوه ای شد..... دنیل عمرا تو رو با این بی ادبی و گستاخی قبول کنه ...... دختره ی فقیر و بیچاره لباسات هم که دست دومه قاطی کردم و جلو رفتم :آره دست دومه ولی با عرق کردن و کار بدست اومده نه با تن فروشی..... میدونم که چیکاره بودی و از چی به اینجا رسیدی. از اینکه این حرفا رو زدم خودم هنگ کردم .... همش دروغ بود ولی نمی دونم از شانس توپ من چجوری راست بود که عشوه خرکی اومد و بدنبال دنیل رفت هممون به اندرونی رفتیم، جالب اینجا بود که اتاقای هممون یکی بود و همه جور امکاناتی هم بود... تلویزیون بزرگ، یخچال پر از خوراکی انواع فیلم ها و بازی ها و دور تا دورش هم پر دوربین بود دنیل دستشو دور کمر ولگا و دست دیگشو دور گردن میمی انداخت و رو به ما گفت :خوب خانوما این اقامتگاه شماست ....همه شما رو از دوربین میبینم تا میتونید لباسای باز بپوشید و به خودتون برسید.....این در انتخاب من اثر خیلی زیادی داره......هی تو چی میخوری لقمه گوشت گوبیده با سبزی رو که از نهار آبگوشت اونروز داشتیم و مادر برام گرفته بود تا تو فرودگاه بخورم رو با ولع بلعیدم و بعد هم آرق زدم البته با دست جلوشو گرفتم همه از اینکارمن خندشون گرفت تصمیم گرفته بودمحسابی گندبزنم به حرمسرای آقا دنیل. دنیل خندید وگفت :نه تو واقعا مثل که دلت میخواد حذف شی،چشمامو خمار کردم و گفتم :نه عشقم...من دوست دارم زنت شم و تا آخر عمر محصولات کارخونتو بخورم.
:وحتما بعدش اینجوری آرق بزنی!
:نه که بگم خیلی
:سر تاسفی تکون داد و گفت :حمام کنید فردا خیلی کار داریم .....
ههممون دور هم جمع شدیم و به پیشنهاد من شروع کردیم به بازی چشمک و کلی سرو صدا کردیم به سمت دوربین نگاه کردم و دست تکون دادم :فکرشم نمیکردی که چندتا رقیب بتونن از دوست بیشتر با هم گرم بگیرن نه؟
صداش از بلندگو اومد :عالیه چطوره هممون با هم زیر یه سقف باشیم ..... مسلمونا که با چند همسری مشکلی ندارن رومو ازدوربین اونور کردم وبراش شکلک درآوردم همه به کل کلهای ما دوتا میخندیدن. مگی که نگران بنظر میرسید با دست به شونم زد و در گوشم گفت: حتما اینطوری میخوای کمک کنی نه؟
لبخندی زدم و گفتم :تو چیکار داری من آخر دست تو رو میذارم تو دست داماد مگی سری تکون داد و مجبور شد که بهم اعتماد کنه.
ادامه دارد....