🚩 سرمو گذاشتم رو میز نمی خواستم گریه کنم یعنی خوب یاد گرفته بودم در برابر دیگران جلوی اشکامو بگیرم دادگر- حالت خوبه دباغ؟ سرمو از روی میز برنداشتم دادگر- با توام دباغ – میشه درو ببندی همه دارن می بینن خواهش می کنم صداشو نشنیدم ولی صدای بستن درو شنیدم با ناراحتی سرمو از روی میز برداشتم می دونستم صورتم از شدت عصبانیت سرخ شده به طرف میزم امد دادگر- جایی درد نمی کنه – نه دادگر- دستتو ببینم داره ازش خون میره به دستم نگاه کردم تکیه ای از شیشه لیوان تو دستم رفته بود ومن اصلا متوجه نشده بودم از توی جیبش یه دستمال در اورد خواست شیشه رو از دستم در بیاره که دستمو از ش دور کردم و رومو کردم به طرف کمد زونکنا دادگر- بذار درشبیارم -تو هم می خوای مسخره ام کنی ؟ دادگر- نه -چرا تو هم مسخرم کن…… چرا انقدر خودتو نگه می داری…… می خوای درستو حسابی مسخره ام کنی نه…. باشه من حاضرم …………مسخرم کن – اره من یه دختر بی عرضه دستو پا چلفتیم ،یه دختر زشت که فقط به خاطر اصلاح نکردن صورتم همه بهم می گن گربه …………… بیا خودم همه چی رو بهت گفتم حالا راحت باش و منو مسخره کن دادگر- دباغ؟ – چی هی دباغ دباغ می کنی…. تو هم می تونی بهم بگی هی……….. بگو… بگو دیگه دی یالا بگو .. من عادت دارم بگو دادگر- انقدر حرف مفت نزن …. صبح بهت گفتم بند کفشتو ببند اگه گوش کرده بودی این چیزا پیش نمی یومد بلاخره قطره ی اشکی از چشمم در امد – خوب بلد بودم ببندمش که بسته بودمش ….. که هم صبح زمین نخورم هم حالا….. بیا اینم یه سوژه جدید برای مسخره کردنم برو…. برو به همه بگو…….. به همه بگو دباغ با ۲۲ سال سنش هنوز بلد نیست بند کفش خودشم ببنده دادگر- دباغغغغغغغغغغغ؟ – هان؟ نفسشو داد بیرون و سرشو تکونی داد دستتو بده ببینم -نمی خوام دادگر- انقدر لجباز نباش دستو بذار اینور ببینم دستمو گذاشتم رو میز و اونم شروع کرد اروم به در اوردن تیکه شیشه دادگر- من از روز اولم می دونستم بهت چی می گن ولی قرار نیست همه مثل هم باشن من به اونا کار ندارم شیشه رو با یه حرکت از دستم کشید بیرون -ایییییییی بعد با همون دستمالش دستمو بست دادگر- خداروشکر زیاد زخمی نشده که نیاز به بخیه باشه وقتی دستمال بست دستمو گذاشتم رو صورتم و قطره اشکی که از چشمم در امده بود پا ک کردم و رومو کردم به طرف دیوار کنارم روز زمین زانو زد دادگر- کفشتو بذار اینور – نمی خوام دادگر- می گم بذار اینور پای راستمو جلوش گذاشتم دادگر- حالا منو نگاه کن بهش نگاه نکردم دادگر- میگم نگام کن برگشتم طرفش دادگر- خوب ببین چیکار می کنم کمی خم شدم به طرف پایین دادگر- ببین اول اینطوری گره می زنی بعد اینطوری اینو از اینجا رد می کنی اونم از اونطرف خوب دیدی چه اسون بود – اره خیلی راحته ها در حال لبخند زدن خوب اون یکی رو خودت ببیند منم از ذوق شروع کردم به بستن بند کفشم دادگر- افرین حالا شد….می گم دباغ -هان؟ با خنده گفت خوبه اونطرف عینکت نشکست -اره راست می گیا وگرنه نمی دونستم تا خونه چطور برم دادگر- تو خونه یه عینک دیگه که داری عینکو برداشتم و در حال برنداز کردنش -نه ندارم دادگر- پس چیکار می کنی -هیچی تیکه های شکسته شو جم کردم باید برم با چسب چوب بچسبونمشون دادگر- دباغ؟ -هان؟ دادگر- خوب ببر درستش کن برای چی اینکار می کنی اونطوری که چیزی نمی بینی (خوب عقل کل اگه پول داشتم خودم عقلم می رسید دیگه اینکارو نمی کردم ) -نه نیازی به پول خرج کردن نیست طوری می زنم که چیزی معلوم نشه با تعجب شونهاشو بالا انداخت و سر جاش نشست 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓