🚩
#کارمند_عاشق
#قسمت_بیستویک
ولی بازم گفتم نه …… حالا تو چی… تو چی می گی بریم نریم بی خیالش شیم نشیم حالشو بگیریم نگیریم خلاصه نمی دونم هرچی تو بگی بازم داشتم ناخونامو می جویدمدادگر – علیک سلام خانومهمونطورکه ناخونامو می جویدم به طرفش برگشتموای خدا جون…………. این کیه ؟ چه شیش تیغی کرده …. صورتش از سفیدی داشت برق می زد موهای مشکیشو به سمت بالا شونه کرده بود و کمی از موهاشو رو پیشونیش ریخته بود کت وشلوار طوسی رنگ خوش دوختی پوشیده بود که خیلی خوش هیکل و خوشتیپش کرده بودبوی ادکلشو که نگید من یکی رو مست کرده بود (وای چقدر من ندید بدیدم وای وای وای)- اوه اوه جلل الخالق خودتی دادگر ؟ بابا چه جیگری شد ی ها وای بازم هر چی به ذهنم رسیده بود به زبون اورده بودم سریع دوتا دستمو گذاشتم رو دهنم- وای ببخشید خندش گرفته بود دادگر – بریم ؟سرمو اروم تکون دادم و گفتم بریم دادگر – پس پیش به سوی حال گیری***به جلوی کافی شاب مورد نظر رسیدم دادگر – خوب پیاده شو -نه من دیگه نمیامدادگر – چرا؟- اخه می ترسمدادگر – دباغ تمام مزش به اینه که تو از نزدیک ببینی چطور حالش گرفته میشه – یعنی باید بیامدادگر – خودت می دونی – باشهدادگر – فقط یه جایی بشین که دیده نشی تو زودتر برو یه جای دنج پیدا کن- دادگر بیا برگردیمدادگر – چرا انقدر تو می ترسی خوبه قرار نیست تو کاری کنی ………. برو انقدرم نترس دختر… یکم دل و جرات بد نیستا-باشه موفق باشی دادگر – ممنون تو برو بشین و حالشو ببر کافی شاب نسبتا خلوتی بود نه اینکه جای با کلاسی بود سریع دستمو گذاشتم پشت لبم که از کلاس اینجا چیزی کم نشه . چشم چرخوندم و یه جای خوب پیدا کردم به اطراف خوب نگاه کردم هنوز مژی نیومده بودبازم ترسیده بودم و ناخونامو می جویدم که مژی وارد کافی شاپ شد.ای خدا بد سلیقه تر از این دختر هم کسی پیدا میشه…. چی پوشیده بود …..چطور دکمه های مانتوشو بهم رسونده بودوای وای تو رو خدا راه رفتنشو ببین مثل پژو ۲۰۶ صندوق دار داره راه میرهفکر کنم هرچی رژ لب تو خونه داشته ریخته رو اون لبای باد کردش به در خیر شدم که دادگر با یه شاخه گل رز قرمز داشت به در وردی نزدیک میشد. منو رو برداشتم و جلوی صورتم گرفتم در و که باز کرد سری چرخوند اول چشمش به من خورد و چشمکی برام زد …..دوباره چشم چرخوند و به مژی رسید مژی مثل این اسکولا از دیدنش از جاش پرید و براش دست تکون دادخر خدا انگار ادم ندیده…. ببین چطور دار ه برای دادگر له له می زنه خوشم میاد تا چند دقیقه دیگه حالش اساسی گرفته میشه دادگر به سمت میزش رفت و برای احترام کمی خم شد و گلو به مژی دادمژی هم که انگار بهش دنیا رو داده باشن از خوشی رو پاش بند نبود گونه هاش قرمز شده بود و به قول ما افتاب مهتاب ندیده ها گل انداخته بود بی شرف با چه ذوقی هم به دادگر خیره شده
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻
@Dastanvpand 👈🏻💓