پدرش که بیمار بود باید زودتر می خوابید بعد از دادن داروهای پدرش خوب بریم تا برسونمتنه خودم می رم دیگه مزاحمت نمیشمبدون توجه به حرفم رفت و سوار ماشین شد و منتظر من تا سوار بشم.خوب وقتی می خواد برسونتم چرا هی دست دست می کنم ….منم که از خدامه – شما با پدرتون تنها زندگی می کنید؟شهاب- اره مادرم چند ساله که فوت کرده- خدا بیامرزتشون….خواهر یا برادری شهاب- نه مثل تو ام…….. یکی یه دونه خل دیونه از حرفش خندم گرفت و اونم خندید- یه چیز بپرسم جوابمو می دی شهاب- بپرس- چرا شرکت ما…. مگه تو اون اطلاعات چیه که مجبور شدی اینطوری وارد شرکت بشی و انقدر خودتو به زحمت بندازی شهاب- خیلی وقته گرفتار شرکت شما یم ….تازگی نداره…. هر کاری کردیم نتونستیم علیه شون مدرکی گیر بیارم-مگه اونا چیکار می کنن؟شرکت شما همون طور که وارد کننده و صادر کننده قطعات کامپیوتر وارد کننده و صادر کننده مواد مخدر هم هستما به اون اطلاعات احتیاج داریم تا بتونیم دستشونو رو کنیم مطمئنم همه اطلاعات مربوط به خروج و ورود مواد تو اون اطلاعاتیه که سخت دنبالشونم وحضورمنم اونجا برا بدست اوردن همین اطلاعاته ولی بدون سوئیچ هیچ کاری نمیشه کرد.- چه وحشتناک ولی اصلا بهشون نمیاد از این کارا کننشهاب- به منم می یومد پلیس باشم؟- نه راستش اولین بار که دیدمت فکر کردم شاید تو سیرک کار می کنی با ناراحتی به طرف م برگشت و دهنش باز موند خوب اخه خوب اینطرفو اونطرف می پری برای همین گفتم شاید…خواهش می کنم دیگه ادامه نده ببخش ولی منظوری نداشتمحرفی نزد و منم ساکت شدم اخه دختر بی خودی چرا فکتو باز می کنی و هر چی توشه می ریزی بیرون – ببین ببخش یه حرف بی ربط زدم دیگه قهر نکنشهاب- من که قهر نکردم- پس چرا حرف نمی زنیشهاب- دارم فکر می کنم- به چی شهاب- به اون سوئیچ فکر نمی کنم تو شرکت هم بتونم پیداش کنمنفسمو دادم بیرون و دوباره بیرونو نگاه کردم- خوشبحال ادم حسابیاشهاب- چرا؟- چون می تونن تو هر مهمونی شرکت کننشهاب- یعنی فقط ادم حسابیا می تونن مهمونی برن – اره دیگه………………. همین مهمونی رئیس ما….. اخر هفته است هیچ سالی من نمی تونم برم … چون ادم حسابی نیستمشهاب- مگه ادم حسابیا چه شکلین-خوشگلن…. خوش لباسن …تحصیلات دارن… خوب صحبت می کنن…. دیگه دیگه…داشتم فکر می کردم که یه چیز دیگه در مورد ادم حسابیا بگم که شهاب- فهمیدم-چی رو فهمیدی……….. اینکه دیگه ادم حسابیا چطورین ؟شهاب- گفتی اخر هفته- اره اخر هفته چه ربطی به ادم حسابیا داره اخر هفتهشهاب- من و تو هم باید تو این مهمونی شرکت کنیم -چه حال خجسته ای داری شما شهاب- چرا-کی منو شما رو دعوت می کنه شهاب- اگه من بخوام حتما دعوتیم-یعنی میشهشهاب- اره چرا نشه- قضیه همونی نیست که شما هر جایی بخواید می تونید بریدشهاب- اره دقیقا- پس منتفیهشهاب- چرا-وقتی شما نمی تونی بدون بلیط سوار واحد بشی چطوری همچین جایی می خواید بریددیدم جواب نمی دم برگشتم طرفش که دیدم داره با حرص نگام می کنه اگه دست خودشم بود فکمو میورد پاییناب دهنمو قورت دادم باشه باشه اونطوری نگاه نکن خواستم چیزی بگم جو عوض بشهبازم همونطوری داشت نگاه می کرد-جو عوض نشد؟خوب ببخشیدبرگشتم و تو جام صاف نشستم تا باز حرف بی ربط دیگه نزنمبازم ساکت بود – ببین شما می خوای برو من نمیام اخه می دونم به من خوش نمی گذره شهاب- صبر کن ببینم تو فکر می کنی من برای خوش گذرونی می رم- پس برای چی می ریشهاب- من فقط اون سوئیچو می خوام- خوب چیکاری از دست من ساخته استشهاب- تو هم باید کمکم کنی ….دست تنها نمی تونم(زرشک)- از کی هم کمک می خواید با استعداد تر از من کسی رو پیدا نکردیبا خنده گفت نه- ولی من گند می زنم به کاراتشهاب- اتفاقا تو تنها کسی هستی که می تونی برام فلشو بیاری- منظورت چیه؟شهاب- صبر داشته باش بهت می گم ….فردا صبح لازم نیست بیای سرکار – چرا؟شهاب- انقدر نگو چرا جایی هم نرو تا من بیام دنبالت فهمیدی -نرم سرکار؟شهاب- نهخدا اخر و عاقبت منو با این جناب سروان بخیره کنه معلوم نیست چه خوابی برای من دیده تا صبح با افکار مختلف دست و پنجه نرم کردم دم دمای صبح خوابم بردنمی دونم چقدر خوابیده بودم که با صدای در بیدار شدم-هوی چه خبره مگه سر اوردی کله سحریبا چشای خواب الود درو باز کردم -اه شمایی چه خبرتهشهاب- تو هنوز خوابی – نباید باشمشهاب- خوبه گفتم صبح منتظرم باش-ای بابا مگه می خوایم چیکار کنیم ….اگه قرار به رفتن باشه که اونم اخر هفته است نه الان……الانم برید من خوابم میاد….تا صبح نخوابیدمداشتم درو می بستم که با دست درو نگه داشت شهاب- ای بابا فقط مهمونی رفتن که نیست..باید قبلش یه کاریی بکنیم- خوب برید کاراتونو بکنید بعد بیاید دنبالم برای مهمونی شهاب- وای من از دست تو بلاخره سکته می کنم-شما که هنوز جونی سکته مال پیراست…..خواهش می کنم من خوابم میاددوبار امدم درو ببندم که خودشو پرت کرد تو خونه و در محکم بست و بهش تکیه دادشهاب- یه بار یه چیز بهت می گن عین بچه