لامپ ترکوندن اخه چه معنی می دهوای بدترش اینجاست ..کسی که این شعرو می خونه خیلی باید بی شعور باشه که اینجای شعر می گه ماچ ابدار کنمتو تازه پرو تر از اینه که می گه …….هیچی نگیو بشینی ساکت … اخه شما بگو مگه الکیه هر کی هر غلطی خواست بکنه بعد طرف صداشم در نیادمی خوام بمونم پیشت … تو غلط می کنی می خوای بمونی پیشم اخرشم می گه هیچکی کیوان نمیشه اره معلومه هیچکی کیوان نمی شه ….هم ماچ ابدار بکنتتو هم بمونه پیشت هر نفهمی هم باشه می گه هیچکی کیوان نمی شه خلاصه اینکه من هنوز این شعرو خوب درک نکردم همانطور که دست به سینه بودم به طرف شهاب برگشتم -نظر شما چیه؟دهنش باز بود و منو نگاه می کرد-چیزی شده حالت خوبه ؟شهاب- دباغ -جانمشهاب- اون لامپ نیست-پس چیهشهاب- لاو-لاو؟با درموندگی سرشو تکون داد-خوب لاو باشه یا لامپ در هر دو صورت دارن ترکیده می شن و این اصلا خوب نیست .شهاب- بیبن دباغ جان من می رم میام فقط تو بهتره اصلا از جات تکون نخوری-باشه مشکلی نیست تو برو……… و اگه دیدی به کمک من احتیاج داری حتما صدام کنشهاب- باشه فقط تو جایی نریحتما تو برو ….موفق باشیبا لبخند دوباره به وسط سالن خیره شدم……… انچنان سرگرم تحلیل اهنگ بودم که حتی متوجه نشده بودم که شهاب برام میوه اورده ….خوشه انگور ی رو برداشتم و دونه دونه شروع کردم به خوردنشما خیلی خانوم شوخ طبعی هستی…. حبه انگور پرت شد تو گلوم و به سرفه افتادمداشتم خفه می شدم که دوتا ضربه زد پشتم و دونه انگور زرتی رفت پایینببخشید نمی خواستم بترسونمتسرمو اوردم بالا اقای محمودی بود…….. رئیس شرکتتو اون لحظه خفه خون گرفته بودم باورم نمی شد رئیس شرکت کنارم وایستاده باشه محمودی – شما از کارمندای شرکت هستی؟همونطور که به چشاش خیره بودم سرمو اوردم پایین…. بلهمحمودی – کدوم قسمت کار می کنی؟- بایگانی محمودی – اون اقا دوستتون بود خواستم بگم نهمحمودی – چه دوست بی معرفتی… نباید خانوم به این با شخصیتی و بذلگویی رو تنها بذاره- نه الان میادمحمودی – من دقت کردم شما تنها کسی هستی که از اول مهمونی اینجا نشتی و اصلا تکون نمی خوری و دوستت هی میره و میاد اینطوری که به ادم خوش نمی گذره -گفتم که الان میاد محمودی – دوستتونم تو شرکت کار می کنه -بله اونم تو قسمت بایگانی محمودی – بگذریم…..احتمالا دوستتون هم داره یه جای دیگه خوش می گذرونه ….. دستوشو به طرف من دراز کرد… افتخار یه رقص خوبو به من می دید.نمی دونستم چیکار کنم چشمم خورد به مژی و فریده که با تعجب به من نگاه می کردن….. هنوز دستش دراز بود …..حتی یه لحظه به این فکر نکردم چرا رئیس امده سراغ من….. تو اون موقعیت فقط مغزم بهم میگفت تو هم می تونی مژی و فریده رو بیشتر بسوزونی وقتی ببینن با رئیس می رقصی ای حالشون می گیره که نگو حتی شهابو هم برای یه لحظه فراموش کردم و دستمو گذاشتم تو دست محمودی و به طرف وسط سالن رفتیم بیشتر نگاها به سمت ما جلب شد احساس غرور می کردم از اینکه من مورد توجه رئیس شرکت هستم و خودش بهم پیشنهاد رقص داده از گرما داخل سالن گونه هام کمی قرمز شده بود و با ارایش که داشتم صورتم قشنگتر شده بود دست راستش گذاشت پشت کمرم که باعث شد کمی بلرزم فکر کنم فهمید که دستشو به جای اینکه اروم بگیر پشت کمرم محکمتر گذاشت و و با دست دیگش دست راستمو گرفت و با اهنگ ملایمی که گذاشته بودن شروع کرد به رقصیدن . …. این اولین باری بود که داشتم با یه مرد می رقصیدم انقدر هول کرده بودم که نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم موقعه چرخیدن چشمم اقتاد به شهاب که با یه علامت سوال بزرگ بالای سرش داشت منو نگاه میکردرنگش پریده بود با حرکت سر بهم فهموند تو اون وسط چه غلطی می کنی من که نمی تونستم جوابشو بدم با خودم گفتم خوب دارم می رقصم دیگه محمودی – اسمت چیه؟با این سوال چشم از شهاب گرفتم- بلهمحمودی – گفتم اسمت چیه ؟ژالهژاله…