دوباره همونطوری که اروم درو باز کرده بودم بستم کیفمو برداشتم و یواش از خونه زدم بیرون….یعنی دیشب کسی سراغ محمودی رفته الان زنده است از کجا باید بفهم …..پس شهاب کجاست اگه مرده باشه من که بدبختم تنها جایی که می تونستم برم شرکت بود و از اون طریق بفهم حال محمودیه چطوره ؟چون معمولا کیهانی دربون شرکت هست و از همه چیز خبر داره یه عالمه سوال تو ذهنم بوددیشب چه اتفاقی افتاد…………… شهاب سر و کلش از کجا پیدا شد……… محمودی زنده است………..چرا من خونه شهابم ……….پس خودش کجاست جمعه بود پرنده پر نمی زد به زور ماشین پیدا کردمو و خودمو به شرکت رسوندمبا قدمهای اروم وبه طرف در وردی رفتم خیلی بیش از حد سوتو کور بود به اتاق نگهبانی نزدیک شدم اقای کیهانی رو صدا کردم ولی جوابی نشنیدم چند ضربه ای به پنجره اتاق زدم ولی بازم صدایی نبود .اینم نیست انگار همه ی ادما امروز گمو گور شدن اتاق نگهبانی رو رد کردم به طرف قسمت مدیریت رفتم من باید می فهمیدم اون زنده است یا نه ؟این که من یه ادم کشته باشم داشت دیونم می کرد . شهاب هم نیست تا بدونم دیشب چه اتفاقی افتاد.خالی بودن محوطه شرکت بیشتر ادمو می ترسوند صدای باد که لابه لای درختا می پیچید به جونم وحشت می نداخت دستمو گذاشتم رو دستگیره در و درو باز کردم که یهو صدای زنگ تلفن از روی میز منشی بلند شد و من دو متر پریدم رو هوا و سریع خودمو پشت در پنهون کردم قلبم امد تو دهنم…… ولی انگار کسی قصد برداشتن تلفنو نداشت احتمالا کسی هم نیست که بخواد جواب بده ….اروم به میز منشی نزدیک شدم هنوز تلفن زنگ می زد .خواستم گوشی رو بردارم ولی صدایی که از اتاق رئیس میومد مانع از برداشتن گوشی تلفن شد……… رنگم به وضوح پریده بود . به طرف در رفتمصدای قدمای کسی میومد انگار داشت راه می رفت گاهی هم صدای برگه هایی که دارن رو زمین ریخته میشن می یومدخواستم برگردم اما باید بدونم محمودی زنده است یا نه؟ اروم و بدون صدا درو باز کردم چشمم به زمین خورد … کف اتاق پر بود از برگهای که از زونکنا و لایه پروند ها جدا شده بود نهنوز صدای پخش شدن برگها می یومد……. قدم تو اتاق گذاشتم ولی کسی رو ندیدم کمی جلو تر رفتم احساس کردم کسی پشت میز بزرگ محمودیه …..به طرف میز رفتم صدای تپش قلبمو می شنیدم اب دهنم خشک شده بود به میز رسیدم کمی روی نوک پاهام وایستادم تا انور میزو ببینم که در یه لحظه خوب که یه سیب خوشگل میاد رو لبام اره؟صدای محمودی بود در حالی که دستشو انداخته بود دور گردنمداشتم می میردم -من من …. مگه نیومد رو لباتمحمودی – خفه شو زود باش… بگو…… زود بگو……. فلشو چیکار کردی ؟-فلش…….. کدوم فلش ؟محمودی – همونی که از تو جیبم برداشتی داشت نفسم بند میومد چشاش مثل گرگا شده بود احساس کردم تا دو دقیقه دیگه می رم پیش بابام که از این به بعد با هم تو قبر از کارای مامانم بلرزیم(محض شوخی بود جدی نگیرید ) – باور کن می خواستم سیب بذارم رو لبات ولی تو خوابیدی محمودی – اره جون عمه ات منم خوابیدم و تو هم محض تفریح کوبیدی رو سرم …