#76
رکسانا- اوهوم!
- خب وقتي ديدمت باهات صحبت مي کنم!
ماني- نه! همين الان صحبت کن!
- زهرمار! بلند شو برو يه جاي ديگه!
ماني- بابا چيکار کنم! شست م تو سوراخ گوش م نمي ره!
- خيلي خب! بلند شو برو بيرون!
ماني- نه! نه! اين دفعه انگشت سبابه م رو مي کنم حتما عايق بندي مي شه! آن! آن!
يه چپ چپ بهش نگاه کردم و دوباره به رکسانا گفتم:
- ببخشين! باز شوخي ش گل کرده!
رکسانا- يه دقيقه صبر کن هامون!
يه خرده بعد گفت:
- الو!
- اينجام!
رکسانا- ببخشين! اين بچه هام اينجا نشسته بودن و مثل ماني حس کنجکاوي شون تحريک شده بود!
- حالا رفتن؟
رکسانا- آره.
- خب، پس حرف بزن.
رکسانا- قرار شد جوابت رو بعد از اينکه سرگذشتم رو شنيدي بهت بدم! يعني اگه بازم سر تصميمت بودي!
- تو مطمئن باش که هر اتفاقي م براي تو افتاده باشه، من بازم مي خوام که باهات ازدواج کنم!
ماني- عجب الاغايي پيدا مي شن! پسر شايد اين اتفاقي که مي گه يه چيزي در مورد ايدز باشه! چرا انقدر عجله مي کني!
- واقعا که ماني! اصلا زبون سرت نمي شه! بلند شو برو بيرون!
ماني- واقعا ازت معذرت مي خوام! اشتباه کردم!
- چه عجب تو يه بارم فهميدي که اشتباه کردي!
ماني- در مورد انگشت اشتباه کردم! اين انگشت سبابه براي يه سوراخ ديگه ساخته شده و من عوضي ازش براي سوراخ گوش استفاده کردم! يعني منظورم اينه که معمولا از اين براي سوراخ دماغ استفاده مي کنن!
- تا تو از اين اتاق نري بيرون، من يه کلمه م حرف نمي زنم!
ماني- بذار حرف بزنم! مي گن تجربه و خطا! منکه همه انگشتامو تا حالا استفاده کردم و نشده! بذار اين انگشت وسطي م رو امتحان کنم! حتما اين سايز گوش مه!
- ديگه تجربه و خطا کافيه! بلند شو!
ماني- چطور نوبت من که شد مي گن تجربه و خطا کافيه! الان بيست و خرده اي ساله که بزرگان ما، مرتب در حال تجربه و خطان و هيچکس م بهشون حرف نمي زنه! اون وقت من سه بند انگشت خطا مي کنم و اخراجم! اصلا از قديم گفتن تجربه، خطا، پررويي! ببخشين! پررويي نه پشتکار! پشتکار!
- ماني کلافه م کردي!
ماني- نه به جون تو! ببين! اين انگشت وسطي فيت فيته! خداوند هر روزنه اي که در بدن ما تعبيه کرده و آفريده متناسب با انگشتان دست مونه! مثلا تو تموم دنيا ديگه کاملا جا افتاده که انگشت اشاره منحصرا در اختيار سوراخ دماغه! انگشت وسطي بلاشک مربوط مي شه به سوزاخ گوش! چهار انگشت بسته، جلو دهن رو گيپ ميکنه! دوتا شست آ مربوط مي شه به طرف مقابل که گاهي به علامت موفقيت بهش حواله مي ديم! اين انگشت اين طرفي، بنصره؟ قنصره؟ چيه؟! اين مخصوص خريته! يعني حلقه ازدواج! اين انگشت کوچيکه مال اينه که مثلا مي خواي جايي ناخنکي چيزي بزني، با اين مي زني! حالا وقتت رو نمي گيرم! تو صحبتت رو ادامه بده! اصلا ببين! اين گوشم رو چهارلا مي کنم و انگشتم رو ميذارم روش و مي چسبونمش به در سوراخ! فکر نکنم ديگه صدا ازش رد بشه! آن! آن! ببين! فقط صداي اووو مي شنوم! تو با دل راحت حرفت رو بزن!
رکسانا- هامون! اونجا چه خبره؟
- هيچي! دارم سعي مي کنم که باز اينو تحملش کنم!
رکسانا- ببين هامون! ديگه برو! وقتي ديدمت باهات صحبت مي کنم!
- فردا که خونه اي؟!
رکسانا- آره. قبلش زنگ بزن.
ماني- فردا قرار نذار که بايد بريم دنبال ترمه!
يه نگاه بهش کردم که زود گفت:
- بابا تقصير من چيه؟! خداوند انگشتامو متناسب با سوراخام نيافريده! انگار سوراخا مال يکي ديگه بوده و انگشتا مال يکي ديگه!
يه سري بهش تکون دادم و به رکسانا گفتم:
- باشه. فردا بهت زنگ مي زنم.
رکسانا- هامون! به خاطر همه چيز ازت ممنونم!
- به خاطر چي؟
رکسانا- آدمايي مثل من ارزش محبت و عشق رو درک مي کنن! آدمايي که کمتر تو زندگي، کسي واقعا دوست شون داشته!
- تو از کجا مي دوني که من واقعا دوست دارم؟
رکسانا- مي دونم!
- نه، جدي از کجا مي دوني که من واقعا دوست دارم؟
ماني- از آب دهن ت که از چک و چونه ت راه افتاده!
دوباره يه نگاه بهش کردم و سرمو تکون دادم که رکسانا گفت:
- از فال قهوه ت!
- مگه توش نوشته بود؟!
کسانا- آره!
- ديگه چي آ نوشته بود؟
کسانا- خيلي چيزا! بعدا بهت مي گم.
- يعني انقدر به فال قهوه اعتقاد داري؟
کسانا- تا حالا بهم دروغ نگفته!
خنديدم و گفتم:
- فردا بهت زنگ مي زنم.
رکسانا- منتظرتم.
- فعلا خداحافظ.
رکسانا- به اميد ديدار و خدانگهدارت باشه هامون!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
#حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻
@Dastanvpand 👈🏻💓