🌼🍃بعداز فوت همسرم عاشق استادم شدم همسرم که فوت کرد دنیای منم خراب شد هروزم بدتر از دیروز تا اینکه به اجبار اطرافیان تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم 🌼🍃ترمهای اول به سختی گذشت ترم جدید که شروع شد یه استاد خوش قد و بالا وجذاب واسه یکی از درسها اومد که بد جور دلمو بردو این بهم انگیزه بیشتری میداد و ازینکه یه حس تازه تو وجودم جوونه زده بود خوشحال بودم وچون تازه عروس بودم بدم نمیومد بهش نزدیکتر بشم وباهاش گرم باشم به این خاطر اصلا به درسش توجه نمیکردم و نمره هام پایین بود 🌼🍃و این مشکلات درسی بهترین بهونه شد برام که درخواست تدریس خصوصی بدم اما اون قبول نکرد اخرش روحیه داغونم رو بهونه کردم واسه تدریس خصوصی اونم قبول کرد و قرار خونه استاد گذاشتیم 🌼🍃منم که چیز دیگه ای میخواستم کاملا به خودم رسیدم و رفتم جلوی در قبل از در زدن دکمه های مانتوم رو باز کردم که بدنم معلوم باشه در زدم استاد که در رو باز کرد یهو دیدم .... 🌼🍃دختر بچه ای خوشکل و زیبا در بغل دارد ،جا خوردم ،نکند استاد بچه داشته باشد؛خشکم زده بود. 🌼🍃بخودم آمدم یهو دیدم که استاد میگوید بفرمایید داخل؛تشکر کردم و وارد خانه استاد شدم ؛خانم جوانی داخل پذیرایی نشسته بود سریع دکمه هایی که باز کرده بودم رو بستم و با دستپاچگی سلام کردم آیا ممکن است همسر استاد باشد؟؟؟ آیا ممکن است من اشتباه کرده باشم و استاد متأهل باشد؟؟ 🌼🍃گیج شده بودم ؛یهو استاد گفت :شیوا جان ایشون همون شاگردی هستند که راجبش با هم صحبت کردیم استاد که دست شیوا رو گرفت مطمئن شدم که همسرشه ....و اون دختر بچه هم دختر خودشون بود ... 🌼🍃از خجالت میخواستم اون لحظه زمان نگذره و به عقب بر میگشت .. و هیچوقت این فکرو خیال به سرم نمیزد 🌼🍃با صدای شیوا از خیالاتم بیرون امدم که گفت: خب عزیزم من شیوا هستم چون ایشون وقتشون پر بود (استادش) من به عنوان استادتون سر کلاسای خصوصی میام 🌼🍃من که هم عذاب وجدان داشتم هم ترس از اینکه زنش فهمیده باشه با استرس زیاد گفتم : خوشبختم منم ....هستم بعد رو به استاد گفتم : استاد ای کاش زود تر میگفتین من امادگی پیدا میکردم 🌼🍃استاد نیشخندی زدو گفت : تدریس یکیه مهم اینه هدفت از یادگیری چیه.. و همین جمله کافی بود که بفهمم استاد فهمیده که ازش خوشم امده.... 🌼🍃استاد رفت و دخترشم با خودش و شیوا کنارم نشست و‌گفت: عزیزم ...میدونی برادرم وقتی برام تعریف کرد جا خوردم که میخواد برات کلاس خصوصی بزاره 🌼🍃و این جمله رو گفت فهمیدم خواهرشه ؛ و ادامه داد: برادر من قبلا با دخترای زیادی بود ...چشمش دخترای زیادی دیده 🌼🍃اما میدونی چه زنی رو انتخاب کرد؟ دختری که یه تار موشو نامحرم ندیده دختری که چادرش از سرش نمیوفته دختری که بار ها از طرف برادرم امتحان شد ...اما سر بلند از امتحان برادر من نه از امتحان الهی بیرون امد حالا میخوام اینو بگم انقدر خودتو ارزون به هر پسری نشون نده ارزشت زیاد تر از اونیه که هر کس بخواد ارزون ببینتت 🌼🍃بزار تو‌حسرت نگاهت بمونن و اینو بدون پسری که تو رو به خاطر زیبایی اندامت بخواد مطمئن باش ولت میکنه و میره یه افتاب مهتاب ندیده رو میگیره ... حالا بشین به حرفام فک کن گلم ❣️رفت و منو با اعماقی از افکار ول کرد. 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓