🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 چند روزه می‌فهمم درد داری ولی بخاطر بابات چیزی نمیگم میدونی که چقد سریع هول میکنه نزدیک‌تر رفتمو دستمو دور شونش انداختم لپشو بوسیدموگفتم: من خوبم خوبتر از همیشه بعدم با یه شیظنت خاصی گفتم: تازه امروز قراره برم یکی از دوستامو ببینم بهترم میشم مامانم یه ابروشو داد بالا و گفت: احیاناً این دوستتون دخمله؟ من: حالا دیگه ادای منم در میاری مامان خانوم؟ مامان: حرفو عوض نکن خودم میدونم یه کاسه ایی زیر نیم کاست هست شما دعا کن این گل پسرت به مراد دلش برسه من هرچی کاسه و نیم کاسس پره شیرینی می‌کنم میارم خدمتتون مامانم مثل همیشه با یه لبخند مهربون گفت: انشا الله به ساعتم که نگاه کردم دیگه وقت حاضر شدن بود، رفتم تو اتاقم آخرم قید همه پیرهنامو زدمویه تیشرت جذب سورمه‌ای با یه شلوار جین آبی کمرنگ پوشیدم، موهامم خیلی شیک و حالت دار دادم بالا یه شیشه ادکلنم رو خودم خالی کردمورفتم، وقتی رسیدم کافی شاپ شیده اونجا بود نمیدونم کارش چقد مهم بود که حتی زودتر از من اومده بود، رفتم جلو قبل از اینکه بشینم یا حرفی بزنم شاخه گل رز سفیدی که براش گرفته بودمو گرفتم روبروش، سرد و بی تفاوت گلو از دستم گرفت گذاشت رو میز، منم نشستم با اینکه قیافش داد می‌زد که ناراحته اما بروش نیاوردم من: سلام شیده: سلام، خوبی؟؟ من: حالم از خوب گذشته عالی‌ام، بعده 2 ماه دارم می‌بینمت شیده: ببخشید مزاحمت شدم، کاری که نداشتی؟؟ من: کار که داشتم ولی مهم‌تر از دیدن تو نبود شیده: اول یچیزی بخوریم یا حرف بزنیم؟؟ من: بزار بگم یچی بیارن بعدش با هم حرفم می‌زنیم، چی می‌خوری؟؟ شیده: فرقی نمیکنه هرچی خودت می‌خوری من: باشه پس میگم دوتا آب هویج بستنی بیارن یهو چشماش گرد شد، میدونستم از آب هویج بستنی متنفره، خندیدمو گفتم: پس خودت بگو شیده: باشه من یه کیک بستنی می‌خورم گارسون اونجارو صدا زدمو 2 تا کیک بستنی سفارش دادم، خیلی طول نکشید که برامون آوردن، تا الانشم خیلی خودمو کنترل کرده بودم که نپرسم چیشده که بهم زنگ زده!!! بالاخره دهن وا کردم من: شیده؟؟؟ شیده: بله من: خیلی خوشحالم که زنگ زدی گفتی میخوای منو ببینی ولی خب اینم میدونم که تو مثل من دلتنگ نشدی پس دلیل اینکه الان اینجاییم چیه؟؟ شیده: یه خواهشی ازت دارم، نمیدونم چجوری بگم من: اصلاً خودتو معذب نکن، هرجوری راحتی بگو شاید منو دوست خودت ندونی اماسه ساله همکلاسی که دیگه هستیم شیده: آخه گفتن چیزی که میخوام بگم آسون نیست من: چرا مگه چی میخوای بگی؟ شیده: آقای اصلانی این حرفایی که میخوام بهت بگم، کاری که ازت میخوام تو زندگی من مثل یه رازه نمیخوام کسی بفهمه مخصوصاً بچه‌های کلاس من: راز تو راز منه بهم اعتماد کن شیده: اعتماد که دارم من: جدی میگی؟؟ شیده: اگه شوخی بود الان اینجا نبودی من: پس بهم بگو شیده: تو همیشه می‌خواستی من باهات دوست باشم درسته؟؟ من: نه درست نیست من تورو برا ازدواج میخوام نه دوستی، دیدی که رفتم با باباتم حرف زدم اما تو خرابش کردی شیده: حالا بهر حال هرچی، تو می‌خواستی ما با هم باشیم، آره؟؟ من: آره شیده: حالا من ازت میخوام یه مدت با هم دوست باشیم حرفی که شنیده بودمو باور نمی‌کردم، راستش خوشحال نشدم، تو ذوقم خورد آخه من که شیده رو برا دوستی نمی‌خواستم، خودشم همچین دختری نبود پس دلیل این حرفش چی بود؟ وقتی دید تعجب کردم خودش برام توضیح داد شیده: من یکیو دوست داشتم از اندازش نمیگم چون اندازه نداشت، بی اندازه دوسش داشتم، برای داشتنش 5 سال صبر کردم اما بعده 5 سال فهمیدم هرچی که بوده فقط از طرف من بوده،فرزاد پسر عموم الان نامزد کرده میخواد ازدواج کنه، این کارش یعنی دهن کجی به منو احساسم، گفتن این حرفا به تو برام آسون نیست اما گفتم چون میخوام بهم کمک کنی، میخوام یکی باشه که یه مدت برام نقش بازی کنه، بهم بر خورده میخوام فرزاد ببینه منم اونقدی ارزش دارم که یکی منو دوس داشته باشه، جز تو کسی به ذهنم نرسید @dastanvpand ادامه دارد...... 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼